در سال گذشته، پلتفرم هوش مصنوعی مانی را معرفی کردم که معادل یا بعبارت بهتر، رقیبی برای میدجرنی به حساب میآمد. اما امسال، با یک غافلگیری تازه طرف هستیم.
موسیقا، پلتفرمی مبتنی بر تکنولوژی هوش مصنوعی زایا یا Generative AI است که به شما کمک میکند تا آنچه در ذهن دارید را با چند کلیک، به موسیقی آن هم در ژانرهای مختلف مانند امبینت، الکترونیک، پاپ و … تبدیل کنید.
نحوه استفاده از موسیقا
برای استفاده از موسیقا، ابتدا به وبسایت موسیقا به آدرس musiqa.ir بروید، سپس، منتظر بمانید تا مدل روی سیستم شما لود شود (بهتر است با رایانه شخصی خود به این وبسایت مراجعه کنید چرا که ممکن است گوشیهای همراه شما سختافزار لازم برای اجرای این مدل را نداشته باشند).
مدل حدود ۶۵۵ مگابایت حجم داشته و دانلود آن بسته به نوع اتصال اینترنتی شما، میتواند مدت زمان زیادی را صرف کند، اما این دانلود فقط یک بار انجام میشود و پس از آن نیازی به دانلود مجدد مدل نخواهیم داشت.
پس از دانلود مدل، یکی از پرامپتها (داخل کادرهای زردرنگ) را انتخاب کرده و یا پرامپت مورد نظر خود را نوشته، سپس دکمه Let’s Party را بفشارید.
بسته به سختافزار خود، صبر کنید تا موسیقی مورد نظرتان تولید شود!
نمونه موسیقی تولیدشده با موسیقا
حامیان پروژه
شرکت محترم ایرانسرور، از نیمه دوم سال ۱۴۰۲ هجری خورشیدی، با تامین زیرساخت برای پروژههای مانی، وکنتور و موسیقا به نخستین و بزرگترین حامی این استارتاپ تبدیل شده است.
همچنین، مفتخریم اعلام کنیم که برای تامین زیرساخت پروژههای دانشجویی شما نیز، آماده ارائه سرویسهای نوتبوک با GPU با همکاری ایرانسرور هستیم.
متنی که در ادامه میخوانید، ترجمه فارسی مصاحبه من با یک شرکت آلمانیه که یک رسانه هم برای انجام مصاحبه و تولید محتوا در مورد مسائل مرتبط با نرمافزار، کامپیوتر، هوش مصنوعی و … دارند. مصاحبه به زبان انگلیسی اینجا و مصاحبه به زبان آلمانی اینجا در دسترسند.
مصاحبه با محمدرضا حقیری، مهندس هوش مصنوعی
ما با محمدرضا حقیری، توسعهدهندهای از ایران که هماکنون مشغول کار بر روی یک مدل متن به تصویر متنباز به نام مانی است، صحبت کردیم.
او دانشش درباره فناوریهایی که برای توسعه این مدل استفاده کرده را با ما به اشتراک گذاشته است. هوش مصنوعی چندمدلی او، از Stable Diffusion و Dream Booth استفاده میکند.
برای درک بهتر مطلب، مثل همون متن اصلی، سوالات و نظرات اونها رو بولد و پاسخهای خودم رو عادی نوشتم.
لطفا خودت رو برای خوانندگان ما معرفی کن. چه کارهایی کردی که به اینجا رسیدی؟ و چطور؟
من محمدرضا حقیری هستم، متولد ۹ خرداد ۱۳۷۵ (۳۰ می ۱۹۹۶) در تهران، ایران. من همیشه علاقه وافری به ساختن چیزهای مختلف داشتم و این علاقه در حوزه علوم کامپیوتر بیشتر و بیشتر شد. در سن ۱۲ سالگی برنامهنویسی رو شروع کردم و اولین زبانی که یادگرفتم هم ویژوالبیسیک ۶ بود. یادمه اولین برنامهای که نوشتم، ماشین حسابی بود که فشاری که یک جرم به سطح وارد میکنه رو محاسبه میکرد.
من در دانشگاه مهندسی سختافزار خوندم و بعد از این که در مقطع کارشناسی فارغالتحصیل شدم (که همزمان با قرنطینه بود) مطالعه هوش مصنوعی رو جدیتر شروع کردم. ایدههایی در ذهنم بودند، برنامهنویسی بلد بودم ولی قبل اون دوره، هیچوقت به این که مهندس هوش مصنوعی بشم فکر نکرده بودم. انگیزه اصلی برای مطالعه هوش مصنوعی رو یک سریال تلویزیونی به نام مظنون (Person of Interest) به من داد که به نوعی داشت آثار واقعی هوش مصنوعی بر زندگی بشر رو به تصویر میکشید.
اواخر ۲۰۲۱ و اوایل ۲۰۲۲ بود که مفهوم «هوش مصنوعی مولد» و «هنر تولیدشده توسط هوش مصنوعی» رو شناختم و همونطوری که میتونی حدس بزنی، عاشقش شدم 😁 به همین خاطر هم مطالعاتم جدیتر شدند و سعی کردم مدل خودم رو در قالب یک استارتاپ توسعه بدم تا بتونم اون چیزی که در ذهن دارم رو تولید کنم.
در حال حاضر روی مدل متن به تصویری به اسم Mann-E کار میکنی. میتونی یکم در موردش توضیح بدی و بگی چطور کار میکنه؟
مانی (که در بلاگم توضیح دادم یک جورایی بازی کردن با اسم مانی بوده، یک نام مردانه فارسی که البته اشارهای هم به رهبر روحانی دوران ساسانی به همین نام – که نقاش هم بوده – داره) یک مدل Diffusion محسوب میشه. این به این معنیه که اول یک فضای مبهم (مثل برفک تلویزیون) درست میکنه و شروع میکنه به توسعه دادن اون تصویر که همزمان با مدلی مثل CLIP هم داره چک میشه که آیا درست داره پیش میره یا خیر. در نهایت هم تصویر تولید شده رو به کاربر نشان میده.
هدف اصلی توسعه مانی سادهست، من نمیخوام مردم ایدهها و احساسات هنرمندانهشون رو در ذهنشون نگه دارند. ما در حال حاضر در دنیای «سیل اطلاعات» زندگی میکنیم. ذهنهای ما هرلحظه با دنیایی از اطلاعات روبرو میشن و من باور دارم که داشتن ابزارهای هوش مصنوعی که کمکمون کنند تا افکار و ایدههامون رو در قالب عکس و نقاشی داشته باشیم، میتونه کمی به آرامشمان کمک کنه.
اگر دوست دارید بدونید چطور میتونید از مانی استفاده کنید، میتونید به گیتهاب من مراجعه کنید. یک دفترچه یادداشت جوپیتر اونجا هست که میتونه به Google Colab وارد بشه. حجم زیادی از کد هم از دید کاربر مخفی شده که حسی مشابه Midjourney یا Dall-E داشته باشه.
تو وبلاگت اشاره کردی که مدل بر مبنای Stable Diffusion ساخته شده. چه فناوریهایی برای این هوش مصنوعی استفاده کردی؟
این چیزیه که من بهش میگم «سوال مورد علاقهم». میتونم ساعتها در مورد فناوریهایی که استفاده کردم، صحبت کنم. اول بذارید یک تاریخچهای براتون بگم. وقتی اکثر تولیدکنندگان تصویر خوب «آزاد» نبودند (در مصاحبه گفتم free و ظاهرا یادم رفته مشخص کنم free as in freedom) تنها پایه و مبنای خوب برای یک تولیدکننده اثر هنری با کمک هوش مصنوعی VQGAN بود. یادمه که اگر نتایجش رو با CLIP ترکیب میکردی میتونست نتایج خوبی ارائه بده. در واقع این یک بازی انکودر-دیکودر بین دوتا مدل هوش مصنوعی بود.
ولی به قدر کافی خوشحالکننده نبود، مخصوصا این که midjourney در همون نسخهها هم تصاویری تولید میکرد که انگار همین الان از ذهن یک هنرمند چیرهدست بیرون آمده. پس من چه کردم؟ شخصا به این فکر بودم که چه اتفاقی میافتاد اگر یک نسخه متنباز از Midjourney داشتیم؟ و همزمان افرادی در شرکت Stability AI هم فکر مشابهی داشتند. وقتی انتشار Sable Diffusion رو اعلام کردند، من واقعا خوشحال شده بودم. کانسپت رو واقعا دوست داشتم با خودم گفتم که این به درد پروژه من هم میخوره! اینجا دقیقا جایی بود که من رفتم هرچی مقاله و تحقیق در مورد Stable Diffusion بود رو خوندم. این برای من یک دنیا ارزش داشت، چون بالاخره یک مدل تولید تصویر بسیار خوب داشت منتشر میشد.
این Stable Diffusion فناوری ابتدایی من بود. بینهایت دوستش داشتم. همیشه تلاش میکردم بهترین نتایج رو ازش بگیرم. از prompt engineering صرف بگیر تا نوشتن کدهایی که بتونه برای من نتایج بهتری ازش بگیره. در ماههایی که از انتشار نسخه اولیهش گذشت، دو تا اتفاق خیلی بزرگ افتاد. اول این که Dream Booth برای Stable Diffusion ریلیز شد ( و صادقانه بخوام بگم، فاین تیون کردن Stable Diffusion رو به شدت ساده کرده) و همزمان RunwayML هم ورژن ۱.۵ از Stable Diffusion رو منتشر کرد. من مواد اولیه اصلی برای ساخت Midjourney متنباز رو داشتم!
بخوام خلاصه بگم: هسته اصلی Stable Diffusion ئه، از چکپوینتهای نسخه ۱.۵ ای که runwayml ساخته استفاده کردم و تیون/ترین کردن با Dream Booth انجام شده. اینا Mann-E رو ممکن کردند. همچنین زبانهای مورد استفاده هم باید بگم که عمدتا از پایتون استفاده کردم و کمی هم کد روبی برای توسعه وب نوشتم. و این تمام چیزیه که من استفاده کردم.
چه تفاوتی با Dall-E, Open Journey و باقی مدلها داره؟
این سوال سختیه، بخصوص که در طول سال گذشته هزاران مدل با تکنیکهای Textual Inversion و Dream Booth منتشر شدند. ولی اگر بخوام خلاصه بگم که چه فرقی با Dall-E داره، باید بگم که مانی به اون اندازه گرون نیست. برای استفاده از مانی، فقط کافیه که Google Colab رو راه بندازید، نوتبوک رو واردش کنید و تمام! میتونید بینهایت تصویر باهاش بسازید. این رو با Dall-E مقایسه کنید که به شما ۵۰ تا تصویر رایگان میده و بعدش باید هزینه پرداخت کنید (که البته به نظرم مدل درآمدی بدی نیست).
ولی وقتی بحث به SD و Open Journey میرسه، باید بگم که من همیشه از بزرگترین طرفدارای این مدلا بودم و همیشه حس میکردم یه چیزی اونجا درست نیست (بخصوص با SD خام). برای این مدلها، این که نتایج پرت و پلا و بیربط تولید کنند چیز عجیبی نیست. پس چه کار میتونستم بکنم؟ حدس میزدم بهتره سعی کنم مدلهای خوب رو با هم ترکیب کنم. الان میتونم مدعی بشم که مانی، در واقع یک هوش مصنوعی چندمدلی محسوب میشه که در حال حاضر توضیحش یکم سخته، ولی فکر کنم مقالهای به زودی در موردش منتشر خواهم کرد.
اون مدلها برای نقاشی، طراحی، هنر مفهومی، استایل آنالوگ، دابل اکسپوژر و … بودند. با یک چکپوینت و کمی prompt engineering الان میتونید نتایج بسیار خوبی از مدل دریافت کنید.
روی مدلی به نام Open Journey کار میکردی ولی اسمشو عوض کردی. میتونی کمی در موردش بگی؟
مانی اول کار، اسم مدل نبود؛ بلکه اسم استارتاپی بود که در تابستان ۲۰۲۲ برای همین کار راه انداخته بودم. اسم مدل Open Journey بود که اشاره به Open Source Midjourney داشت. بعدا، فهمیدم که یک نفر از تیم میدجرنی از تیم prompthero خواسته که اسم مدلشون (که فکر کنم چیزی مثل midjourney-v4-style-stable-diffusion یا چنین چیزی بود) رو عوض کنند و اونها (یعنی prompthero) هم اسم مدل رو به OpenJourney تغییر دادند. من ازشون درخواست کردم که اسم مدل رو عوض کنند ولی از اونجایی که ترجیحم این بود که اون استارتاپ رو در اون برهه زمانی متوقف کنم، اسم مدل رو به مانی تغییر دادم.
و البته یک اتفاق خوشحالکننده هم افتاد. یک نفر لینک قدیمی به مدل من (که هنوز اسم رو Open Journey درج کرده بود) رو در هکرنیوز پست کرده بود و وبسایت من هم از لحاظ تعداد بازدیدکننده ترکید. من اون صفحه رو به صفحه درست، ریدایرکت کردم و فکر کنم این «ناخواستهترین دیدهشدن»ی بود که من میتونستم از یک پروژه متنباز بگیرم.
فکر میکنی آینده هوش مصنوعی چطوریه؟ حرف و حدیث در مورد موضوع خیلی زیاده و اکثرا ریشه در محصولات شرکت OpenAI مثل ChatGPT داره. اتفاق بعدی چیه؟
باور دارم که هوش مصنوعی آیندهست. برخلاف چیزی که سال ۲۰۲۱ اومد و یه فازی ساخت و رفت (و بله، منظورم متاورس زاکربرگه). هوش مصنوعی واقعی و آیندهداره. من دارم به چشم میبینم که افراد زیادی از این ابزارها برای تولید پستهای بلاگ، کپیرایتینگ، تولید شعار برای شرکت و استارتاپ، تولید آیکون و تصویر شاخص و حتی تولید کد استفاده میکنند. این خیلیه، بخصوص با وجود ابزارهایی مثل GPT-3 یا ChatGPT حتی میتونه رایجتر هم بشه. از طرف دیگر قضیه هم که بخواهیم نگاه کنیم، ابزارهای متنبازی مثل BLOOM, BLOOMZ, Flan-T5, GPT-Neo و … رو داریم. افراد میتونند این مدلها و API رو متناسب با نیازهای خودشون، تغییر بدند.
و باور دارم که ابزارهای هوش مصنوعی ما را به جهانی هل میدهند که مردم در آن هوشمندانهتر کار میکنند، نه سختتر. میدونی، تو میتونی شونزده ساعت از بیست و چهار ساعت شبانه روز رو صرف توسعه یه کمپوننت تو پروژه ریاکتیت کنی، درسته؟ این خیلی خوبه که شغلت و کاری که میکنی رو دوست داره ولی حدس من اینه که این ماجرا برای کارفرما یا سرمایهگذار هیچ اهمیتی نداره، بخصوص وقتی میفهمن که با ۱۶ دقیقه prompt engineering میتونستی همون نتیجه رو از GPT-3 با کمی ویرایش کد بگیری. برای من، این یک دنیای بهتره.
در پایان هم از تو، الکساندر؛ تشکر میکنم که اومدی سراغم.
سخن آخر
سالها پیش دوستانی در وبسایت لینوکس سیزن با من مصاحبهای انجام دادند که از اینجا در دسترسه. اما خب این یکی مصاحبه، برای من پراهمیتتر بود، چرا که فکر کنم تنها کسی هستم که در ایران، با جدیت روی پروژههای Generative AI (هوش مصنوعی مولد) به صورت آزاد/متنباز کار میکنه و خب حیف بود که الان که موقعشه، منتشرش نکنم.
خلاصه که ازتون ممنونم بابت وقتی که گذاشتید و خوندید. اگر به چنین مطالبی علاقمندید، میتونید من رو در ویرگول هم دنبال کنید و اونجا هم مطالب مشابهی رو مطالعه کنید. ممنونم بابت وقتی که گذاشتید و خوندید.
گنوم، چندسال اخیر رو در حال بهبود تجربه کاربریش روی دستگاههایی مثل گوشیهای همراه و همچنین تبلتهاست. در کل، داره برای یک انقلاب در صفحات لمسی آماده میشه. حالا، یک رابط کاربری جالب به اسم Phosh (مخففی برای Phone Shell) ارائه کرده که روی دبیان (بله، حتی دسکتاپ!) قابل نصب و اجراست.
نماگرفت زیر، نماگرفتی از صفحه قفل این رابط کاربریه:
و خب همونطوری که میبینید، کار تمیز و نسبتا زیباییه. حالا سوال اینه چطور نصبش کنیم؟ در ادامه مطلب مفصلا توضیح میدم 🙂
نصب قدم به قدم Phosh روی دبیان
گام اول: نصب دبیان
توجه داشته باشید که دبیان مد نظر من اینجا، دبیانیه که شما روی پردازندههای x86 نصب میکنید. اگر قراره این دبیان روی رزبری پای باشه، یا سیستم شخصی شما صفحه لمسی داره، میتونید این قسمت رو نادیده بگیرید. اما من نصب رو روی یک ماشین مجازی با کمک Virtual Box انجام دادم. آموزش نصب دبیان، در اینترنت زیاد پیدا میشه؛ فلذا اینجا حرفی از آموزش نصب به میان نمیارم. فقط حواستون باشه نسخه Net Install دبیان رو دانلود و نصب کنید که چیز اضافهای نداشته باشیم. برای دانلود دبیان هم میتونید به وبسایت دبیان مراجعه کنید و آخرین ISO مورد نظر رو بگیرید.
گام دوم: قبل از نصب Phosh چه کنیم؟
خب اولین کاری که قبل از نصب Phosh کنید اینه که با خودتون یک فنجان قهوه یا نوشیدنی خنک داشته باشید چون پروسه نصب ممکنه شما رو خسته و تشنه کنه. بعد از اون، بد نیست که سیستم رو بروزرسانی کنید. بعد از بروزرسانی سیستمعامل، نوبتی هم باشه نوبت اینه که مستقیم بریم سر نصب Phosh. اینجا هم جا داره نکته مهم رو متذکر بشم که من phosh رو از مخازن نصب میکنم تا صرفا کنجکاوی رفع شده باشه وگرنه روش درستتر نصب phosh نصب از کد منبعه (حداقل اگر روی سیستم x86 و به قصد توسعه نصب میکنید).
گام سوم: نصب و راهاندازی Phosh
خب برای نصب کافیه که دستورات زیر رو اجرا کنیم:
sudo apt install phosh-core
و اگر میخواهید Phosh شما مناسب تبلت باشه:
sudo apt install phosh-tablet
و اگر میخواهید نسخه کامل Phosh رو نصب کنید، کافیه که دستور رو به این شکل تغییر بدید:
sudo apt install phosh-full
و بعد از نصب حدود یک گیگابایت بستههای نرمافزاری، کل میزکار گنوم مخصوص صفحات لمسی یا همون Phosh برای شما نصب خواهد شد. پس از نصب، کافیه که اول سرویسش رو فعال و سپس راهاندازی کنیم:
سپس، صفحه قفل (که بالاتر عکسش رو قرار دادم) و بعد از اون، صفحه ورود رمز به شما نمایش داده میشه.
پس از ورود رمز، وارد صفحه منوی اصلی میشیم که از اونجا میتونیم به نرمافزارها و ابزارهای نصب شده روی سیستم دسترسی داشته باشیم:
خب، حالا با خیال راحت میتونیم از Phosh استفاده کنیم و لذت ببریم 😁
نکات مهم
از اونجایی که Phosh نرمافزار نوپا و نسبتا جدیدیه، لازمه چند نکته مهم رو در موردش متذکر بشم:
نسخه خاصی ازش در مخازن دبیان پایدار موجوده که خب برای یک تست دم دستی و ویرچوالباکسی، بهترین گزینه بود (حداقل برای من) و خب قاعدتا روی مخازن تستینگ و ناپایدار هم قرارش دادند. موقع نصب، مراقب باشید تا به ضررتون نشه 😁 ترجیحا نصب رو روی یک ماشین مجازی انجام بدید.
این میزکار خاص، برای صفحات لمسی خیلی بهینه شده و استفاده ازش با ماوس و کیبرد تا حد زیادی سخته. اگر صفحه لمسی دارید که میتونید به سیستمتون وصلش کنید، احتمالا تجربه کاربری بهتری داشته باشید.
بعضی نرمافزارها اندازهشون برای من مشکل داشت (که احتمالا برمیگرده به ویرچوال باکس). اگر در جای دیگری امتحان بشه شاید اندازه صفحه و برنامهها، مناسب باشه.
کدوم توزیعها از Phosh پشتیبانی میکنند؟
این هم سوال مهمیه، تا جایی که دیدم PostmarketOS (که برمبنای آلپاین ساخته شده) و همچنین Mobian (که برپایه دبیانه) از این میزکار (یا بهتر بگم پوسته) پشتیبانی میکنند. در مورد سایر توزیعها/سیستمعاملهایی که ممکنه گنوم رو اجرا کنند، ایدهای ندارم.
جمعبندی
این بلاگ اصلا قرار نبود نوشته شه، ولی امروز از سر خستگی (دقیقا خستگی 😂) جستجو کردم ببینم Phosh چطور میتونه روی دبیان دسکتاپ نصب بشه. امتحانش کردم و به نظرم پروژه تمیز، باحال و آیندهداری اومد. حالا هم تستش کردم و هم یک سری ایده اومد به ذهنم. در آینده، احتمالا بیشتر با Phosh کار کنم و در موردش بنویسم. در آخر هم بابت وقتی که صرف کردید و این مطلب رو خوندید، ازتون تشکر میکنم.
در دنیای امروز، یکی از بحثهای مهم برای هر استارتاپ و سازمانی، اینه که چطور و با چه ابزاری، محصول خودشون رو بسازند. این موضوع میتونه از لحظه تصمیمگیری برای راهاندازی استارتاپ در ذهن بنیانگذاران باشه، حین پیادهسازی محصول کمینه ارزشمند (MVP) ذهنشون رو بیشتر درگیر کنه و حتی پس از ارائه محصول نهایی هم همیشه فکر بازسازی و بازنویسی محصول یکی از مشغلههای ذهنیشون باقی بمونه. چند وقت اخیر، یکی از فازهایی که میان خیلی از برنامهنویسان – بخصوص نسل جدید و تازهنفس برنامهنویس – رایج شده، استفاده از گولنگ در ساخت MVP و … است.
در این پست، قصد من اینه که توضیح بدم چرا گولنگ انتخاب مناسبی نیست و چرا بهتره که در یک سازمان کوچک، سمتش نریم و از ابزارهای دمدستیتری مثل پایتون یا PHP استفاده کنیم. ضمنا اینجا یک سلب ادعا بکنم که «دمستی» به معنای «بد» بودن اون ابزار نیست و اتفاقا در این متن بخصوص، یک مزیت برای اون ابزار ایجاد کرده.
چطور برای پروژه خود یک زبان یا فرمورک مناسب انتخاب کنیم؟
مطلب اصلی، در واقع اینجا شروع میشه. در این قسمت یک سری ویژگی رو کنار هم میچینیم و گولنگ رو در کنار ابزارهای قدیمیتر مثل PHP یا پایتون قرار میدیم که ببینیم کدوم یکی برنده از میدان بیرون میاد و اگر قراره که یک استارتاپ راه بندازیم، محصولمون رو با کدوم یکی از این ابزارها بنویسیم. توجه هم داشته باشید که این بخش متاثر از نظرات شخصی من هم هست و طبیعتا ازتون میخوام که در نقدهایی که به این مطلب وارد میکنید، این مورد هم در نظر بگیرید.
جمعیت توسعهدهندگان
مهمترین فاکتور در انتخاب زبان و فرمورک برنامهنویسی، دقیقا جمعیت توسعهدهندگان اونه. میپرسید چرا؟ چون اگر امروز خودتون کد رو بزنید، طبیعتا وقتی بیشتر با جنبه بیزنسی کارتون مواجه شید، وقت کمتری برای کد زدن خواهید داشت و نیازمند بزرگتر کردن تیم توسعه استارتاپتون هستید. پس از این جهت نیاز دارید که این مورد رو حتما در نظر بگیرید. دقت کنید که Go از سال ۲۰۰۹ عرضه عمومی شده و چندین ساله که داره بعنوان یک ابزار توسعه وب دیده میشه (که تعداد این سالها به انگشتای دست هم نمیرسه).
حالا از طرف دیگر، شما نگاه کنید که چقدر میتونید لاراولکار پیدا کنید؟ افرادی که لاراول یا جنگو (یا حتی روبی آن ریلز!!!) کار میکنند تعدادشون به شدت بیشتر از کسانیه که با Go کار میکنند. نتیجه منطقی اینه که سمت ابزاری برید که بزرگ کردن تیم توسعهش براتون کمهزینه باشه.
تعداد کتابخانهها و ابزارهای توسعه
مورد مهمی که باید بهش توجه کنید، اینه که زبان مورد استفادهتون چقدر ابزار داره؟ چندتا ORM استخواندار داره؟ چقدر طول میکشه تا ایده اولیتون رو صرفا با «به هم چسبوندن ابزارهای موجود» بسازید؟ متاسفانه در این مورد هم باید بگم که Go بازندست. البته این رو هم باید در نظر داشت که Go زیادی جوانه و خب طبیعتا از بین این همه شرکت بزرگی که برای توسعه به سمتش رفتند، بالاخره از این جهت هم به بلوغ کافی میرسه. اما بحث ما، بحث حال حاضره. در حال حاضر، پایتون از این جهت – به نظر من – بهترین گزینه میتونه باشه. میدونید چرا؟ چون برای هر چیزی که فکرش رو بکنید یک کتابخونه ارائه کرده و واقعا شما نیاز به پیاده سازی منطقی جز منطق خالص کسب و کار خودتون ندارید.
مقیاسپذیری
خب، جایی که Go واقعا حرفی برای گفتن داره و برندهست، در مقیاسپذیریه. سرعت بالای Go باعث میشه با حداقل سختافزار روی مقدار زیادی درخواست و کاربر همزمان پاسخ خوبی بده. در صورتی که مقیاس کردن پایتون یا PHP انقدر راحت نیست. اگر مقیاسپذیری براتون امری به شدت حیاتیه و حس میکنید که میتونید تو مدت زمان کوتاهی ممکنه نیاز به مقیاس بالایی داشته باشید، سمت Go برید.
سهولت استقرار
قبلتر در همین وبلاگ در مورد مهندسین DevOps توضیح داده بودم (لینک) و خب یه حقیقت تلخ در مورد این عزیزان اینه که نیروهای گرانقیمتی هستند. وقتی شما از ابزاری مثل Go یا حتی پایتون برای توسعه محصولتون استفاده کنید، احتمالا بعد مدتی نیاز دارید که برای استقرار و … محصول، از یک مهندس DevOps کمک بگیرید. این نیاز ممکنه از لحظه استقرار MVP با شما باشه تا وقتی که محصولتون رو بازسازی و ریفکتور میکنید. در صورتی که برای مثال یک پروژه Laravel ای رو میتونید به سادگی روی یک هاست سیپنل، میزبانی کنید.
و تیر آخر: زمان توسعه محصول!
در قسمت اول به این موضوع اشاره کردم ولی لازمه که دوباره هم اشاره بشه. چرا که این بخش به بخش کدنویسی و تست (و کلا کارهای برنامهنویسانه) محدود نیست و لازمه که موارد دیگر مثل استراتژی ورود به بازار، ارائه بتاهای عمومی و … هم در نظر بگیرید. متاسفانه Go در این مورد بازندست چرا که ابزارهایی به کاملی و خوبی جنگو، ریلز یا لاراول نداره. تنها راهحلی که بتونید با Go با سرعت زیادی به این مرحله برسید؛ اینه که چند توسعهدهنده حرفهای استخدام کنید که خب هزینههاتون رو شدیدا افزایش میده.
جمعبندی
حالا که این همه مثنوی هفتاد من سرودم، جای داره که یک جمعبندی کلی ارائه بدم از مباحث بالا. اگر موارد بالا رو در نظر گرفتید و دیدید که زبانی مثل Go یا Rust در فاکتورهای بالا برای شما کارآمد و مناسب هستند و انتخاب شخصیتونن و در عین حال، منابع کافی هم براشون دارید؛ خب دیگه پرسش نداره و بهتره هرچه سریعتر کارتون رو شروع کنید. در غیر این صورت، اگر از سر جوزدگی قراره از این ابزارها استفاده کنید، چند بار با خودتون مرور کنید که کدوم یکی از اینها، نیازهای شما رو مرتفع میکنند.
در پایان جا داره بگم که زبان برنامهنویسی صرفا ابزاریه که ما بتونیم باهاش برنامه بسازیم و برنامههای کامپیوتری، پاسخهایی هستند به نیازهای ما. انتخاب ابزار مناسب، امکانسنجی خودش رو نیاز داره و امیدوارم که در این پست؛ تونسته باشم به شما کمی در این امکانسنجی، کمک کرده باشم.
با تشکر از وقتی که گذاشتید و این مطلب رو خوندید. امیدوارم این مطلب براتون مفید واقع شده باشه.
چندین روز پیش، شخصی در لینکدین خبری از ساخته شدن یک فراجستجوگر داده بود که به شخصه برای من موضوع جالبی بوده همیشه. منتها طبق عادات مالوف هموطنانمون، بزرگ حرف زدن و زیادی مبالغهکردن هم میشد در اون حرفها دید. چیزی که ساخته شده بود اینطور توضیح داده شده بود که:
فراجستجوگر ساخته شده توسط تیمی از بهترین متخصصان که در یک دانشگاه خاص درس خواندند (که خب همین جملات، بدون توجه به اسم دانشگاه و موسسه و … معمولا پرچم قرمزی در بحث تولیدات ملی و بومیه) به این شکل کار میکنه که نتایج جستجو رو از وبسایتهای معروف به موتور جست و جو مانند گوگل، داکداکگو، بینگ و … برمیگردونه و رد پای شما رو از جست و جو حذف میکنه.
وقتی این رو خوندم، فهمیدم که با یک فراجستجوگر یا metasearch engine روبرو هستیم و خب گفتم بد نیست که با هم یکی بسازیم. قبل از هرچیزی، اگر نمیدونید فراجستجوگر چیه، میتونید به اینجا مراجعه کنید و تعریفش رو بخونید. برای ادامه دادن به مطالعه این مطلب هم لازمه که کمی لینوکس و مدیریت سیستم بلد باشید.
آشنایی با searx
خب searx یک نرمافزار آزاده که هدفش، بهبود تجربه جست و جوی افراد در اینترنته. این نرمافزار، به دو صورت قابل دسترسیه. اول این که تعدادی نمونه عمومی داره (لینک نمونههای عمومی در اینجا قرار گرفته) و هم به صورت «خودمیزبان» یا همون self-hosted. متد خودمیزبان یعنی شما به عنوان کاربر، میتونید به صورت رایگان یا با پرداخت پول (بسته به مدل کسب و کار و توسعه اون پروژه خاص)، اون نرمافزار رو روی هاست یا سرور مورد نظر خودتون نصب کنید.
در این آموزش، قراره با کمک یک سرور لینوکسی، یک زیردامنه، یک کارساز وب و داکر؛ یک فراجستجوگر ساده رو به کمک هم بیاریم بالا. به این شکل میتونیم هم یک نمونه عمومی عرضه کنیم، هم این که دیتای کمتری در اختیار شرکتهایی مثل گوگل یا مایکروسافت بذاریم.
ساخت فراجستجوگر
برای ساخت فراجستجوگر خودمون، نیاز به موارد زیر داریم:
سرور لینوکسی. من شخصا از اوبونتو ۱۸.۰۴ استفاده کردم. برای پردازش بهتر نتایج و نخوردن به مشکل تحریم و …؛ بهتره که سرور داخل ایران هم نباشه. به همین خاطر، من از سرور هلند استفاده کردم (کشور محل قرارگیری سرور، کاملا به خودتون بستگی داره).
یک دامنه یا زیردامنه. برای این پروژه من از searx[dot]haghiri75[dot]com استفاده کردم.
کمی آشنایی به کارهای سروری. اگر آشنایی خاصی ندارید هم مهم نیست! در حد لزوم در این مطلب یاد میگیرید 😁
آمادهسازی سرور
وقتی سرور رو از ارائهدهنده سرور تحویل گرفتیم (با فرض اوبونتو/دبیان بودنش) نیازه تا اول لیست بستههای اون رو کمی به روز کنیم:
sudo apt update
و اگر لازم شد، کل سیستمعامل هم یک بار بهروز میکنیم:
sudo apt full-upgrade
بعد از این که این اتفاقات رخ داد، یک دور سرور رو ریبوت میکنیم و پس از بوت شدن مجدد و اتصال به سرور، چند بسته نصب میکنیم:
nginx: این بسته، وبسرور یا همون کارساز وب ماست. چیزی که باعث میشه ما بتونیم بدون مشکل، یک وبسایت یا نرمافزار تحت وب رو استفاده کنیم.
python3-certbot-nginx: از این بسته استفاده خواهیم کرد تا یک گواهی SSL برای وبسایت خودمون بگیریم.
docker.io: داکر یک سیستم کانتینرییزشنه. در واقع نرمافزارها رو داخل بستههای کوچولو قرار میده و همه ملزوماتشون اونجاست. فقط تنها موردی که داره، اینه که از هسته سیستم عامل استفاده میکنه برای مدیریت فرایندها (در واقع تفاوتش با ماشین مجازی همینه).
حالا ما سرور رو آماده کردیم. گام بعدی چیه؟
آمادهسازی دامنه
برای آمادهسازی دامنه، کافیه که یک رکورد A با IP سرور مورد نظر ایجاد کنید. البته در بعضی موارد از CNAME هم میشه استفاده کرد اما اینجا چون سرور از وبسایت جدا بود، یک A تعریف شد. بعد از این که رکورد رو تعریف کردیم، باید ۵ تا ۱۰ دقیقه صبر کنیم تا عموم DNS Server های اینترنت، بشناسنمون. بعدش میتونیم به کارمون ادامه بدیم.
حالا ۱۰ دقیقه گذشت و یک قهوه هم خوردیم و آمادهایم که مرحله بعدی رو انجام بدیم.
دریافت گواهی SSL
خب دریافت گواهی SSL هم بسیار سادهست. کافیه این دستور رو در سرور اجرا کنید (و دامنه من رو با دامنه خودتون عوض کنید):
sudo certbot -d searx.haghiri75.com --nginx
در این مرحله شما باید آدرس ایمیلتون رو وارد کنید و به چند سوال هم پاسخ بدید. در کل همهچیز با یک wizard اتفاق میفته و نیازی نیست که زحمت زیادی بکشید. فقط یک نکته مهم رو اینجا باید بهش دقت کنیم. اون نکته اینه که certbot اینجا خودش nginx رو استارت میزنه. در مرحله بعدی، نیاز داریم که به این مهم توجه کنیم.
راهاندازی داکر و نصب فراجستجوگر
خب اول از همه کاربر خودمون (که در اینجا فرض میگیریم نام کاربریش هم Ubuntu ئه) رو به گروه داکر اضافه میکنیم:
sudo usermod -aG docker ubuntu
بعدش کافیه یک بار از نشست SSH خارج شیم و دوباره به سرور SSH بزنیم. دقت داشته باشید که این بخش الزامی نیست؛ ولی اگر شما این کار رو نکنید بعدا در استفاده از داکر، نیازمند دسترسی ریشه خواهید بود. نگران دسترسی ریشه هم نباشید چون با sudo قابل حله.
بعد از این مورد، ایمیج searx رو از رجیستری داکر دریافت میکنیم:
docker pull searx/searx
خب در حال حاضر، اتفاق خاصی میافته؟ خیر. فقط تصویری که searx روی اون نصب شده، روی سرور ما دانلود شده.
بعد از اون، نیازداریم که یک کانتینر براش بسازیم. برای این، مراحل زیر رو طی میکنیم:
mkdir searx
cd searx
docker run --rm -d -v ${PWD}/searx:/etc/searx -p 8080:8080 -e BASE_URL=http://localhost:8080/ searx/searx
خب تبریک به شما، الان شما یک فراجستجوگر دارید.
اما صبر کنید! هنوز نمیتونیم بهش دسترسی پیدا کنیم. پس چه کنیم؟
پراکسی معکوس برای دسترسی به محتوا
خب اینجا نیاز داریم که از پراکسی معکوس استفاده کنیم. انجینکس علاوه بر این که وبسروره، پراکسی معکوس هم هست و خیلی از ما عمدتا از قابلیت پراکسی معکوسش برای اجرای نرمافزارهای تحت وبمون استفاده میکنیم. مثل همین آموزش دپلوی کردن یک پروژه ریلز نوشته بودم (لینک). دونستن این که پراکسی معکوس چیه و چی کار میکنه، از ملزومات پایهای مدیریت سیستم و همچنین دواپس و CI/CD محسوب میشه (جهت اطلاعات بیشتر این پست رو بخونید).
پس اگر میخواهید در آینده مهندس DevOps بشید، شاید بتونید این مطلب رو فرصتی برای تمرین یکی از مواردش قرار بدید. فکر کنم زیاد صحبت کردیم. بریم سر اصل مطلب. برای این که بتونیم از پراکسی معکوس استفاده کنیم، کافیه که اول با ادیتور دلخواهمون، فایل پیکربندی رو باز کنیم:
sudo nano /etc/nginx/sites-enabled/default
و سپس دنبال دامینمون بگردیم (در نانو با ctrl + W میشه). بعد از این که دامینمون رو پیدا کردیم کافیه بخش location / رو پیدا کنیم (معمولا دو سه خط پایینتر از دامین و تنظیماتشه) و سپس به این شکل درش بیاریم:
location / {
# First attempt to serve request as file, then
# as directory, then fall back to displaying a 404.
# try_files $uri $uri/ =404;
proxy_pass http://localhost:8080;
}
و بعدش هم کافیه که دستور زیر رو اجرا کنیم تا انجینکس ریستارت بشه:
sudo systemctl restart nginx
استفاده از فراجستجوگر شخصی
سخن آخر
نرمافزار searx مثل هر نرمافزار متنباز و آزاد دیگری، قابلیت شخصیسازی داره و همین موضوع که با زبان پایتون نوشته شده هم نشون میده که شخصیسازیش احتمالا از چیزی که فکر میکنیم، سادهتره. به همین خاطر میتونیم به سادگی این نرمافزار رو تغییر بدیم که مطابق میل خودمون کار کنه و طبیعتا آموزشش هم در اینترنت وجود داره.
موضوع بعدی اینه که فراجستجوگرها، علاوه بر این که میتونن در حفظ حریم شخصی و … موثر باشند، میتونن کاملا بیزنسی هم کار کنند. مثلا هرکلید واژهای که سرچ کنید رو صرفا در موضوع خاصی دنبالش بگردند. مثلا شما اگر سرچ کنید «سیبزمینی» فقط در وبسایتهایی که وبینار میزبانی میکنند دنبالش بگرده. وقتی سرچ میکنید «قشم» فقط در وبسایتهای گردشگری دنبالش بگرده و الی آخر.
در این مطلب قصد داشتم این موضوع رو نشونتون بدم که داشتن یک موتور جست و جوی امن، اونقدرا که فکر میکنید سخت نیست و با کمک نرمافزارهای آزاد، به سادگی میتونید یکی رو خودتون بسازید. در پایان مطلب، جا داره از شما بابت خوندن این مطلب تشکر کنم. همچنین، ممنون میشم مطالب و خطخطیهای من رو در ویرگول هم بخونید و نظر بدید 🙂
در پست پیشین، یعنی قسمت اول داستان برنامهنویس شدنم (لینک) از زمانی که شروع به خوندن کتابهای ویژوال بیسیک کردم تا زمانی که پروژه جبیر رو راه انداختم رو به تفصیل توضیح دادم. فکر میکنم داستان برنامهنویس شدن من، داستان جالبی برای خیلی از دوستانی که وبلاگم رو میخونن بوده و به همین دلیل، تصمیم گرفتم که قسمت دومش هم حتما بنویسم.
همونطوری که در قسمت قبلی قولش رو داده بودم، قراره که در این قسمت از بعد از پروژه جبیر تا زمانی که وارد بازار کار شدم رو توضیح بدم و بگم چی شد که اینطوری شد. در مورد مسیرهای شغلی قبلتر توضیح دادم (مثلا در پست چگونه توزیع لینوکس بسازیم و یا پست چگونه بازیساز شویم) همینطور حتی ابزارها و وسایلی که در مسیر شغلهای مختلف طراحی و تولید کردم (مثل صداگذاری روی بازی کامپیوتری) هم در این وبلاگ پیشتر توضیح دادم. فلذا در این مطلب، اصلا و ابدا به مسیرهای شغلی اشاره نخواهم کرد.
ورود به دانشگاه
در طی این سالها، یعنی از حدود ۹۱ تا ۹۳ راههای زیادی رو رفتم که سرویسها و نرمافزارهای خاصی رو طراحی کنم و خب دروغ چرا، تا حد زیادی هم رویای استیو جابز یا زاکربرگ شدن هم در سر داشتم و خب کارهای مختلفی مثل ایجاد انجمنهای اینترنتی مختلف (ایرانبیاسدی، ایرانهکینتاش و …) گرفته تا برپا کردن شبکههای اجتماعی و نرمافزارهای آنلاین دیگر (اکسوال، نکستکلود و …) رو انجام میدادم. راستش این راهها من رو به قول خارجیها Satisfy نمیکرد و همچنان دنبال این بودم که یک سیستم عامل خوب بسازم!
خلاصه شد سال ۹۲ و ما از شهر بندرعباس به تهران برگشتیم. اون سال، سال پیشدانشگاهی من بود (و بد نیست این داستانکم رو هم پیرامونش بخونید) و اون سال، یک تصمیم بزرگ هم گرفتم. تصمیمم این شد که جبیر به جای این که مبتنی بر اوبونتو (یک توزیع از گنو/لینوکس)، یک نسخه شخصیسازیشده از FreeBSD باشه. از همین رو، شروع کردم به رفتن به IRC های مختلف، سوال پرسیدن و مستندات خوندن. بعد از چندین ماه مطالعه، وضعیت اینترنت خونه و خودم تا حد خوبی پایدار شد و بعد شروع کردم به انجام تغییرات روی کد FreeBSD.
بعد از مدتی، پروژه جبیر تا حد خوبی پیش رفت و گذشت و گذشت و من کنکور دادم (داستانی از کنکور هم اینجا نوشتم) و وقتی نتایج اومد، فهمیدم که در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز در رشته مهندسی کامپیوتر و گرایش سختافزار قبول شدم.
شرکت در لاگها و رویدادها و آخر و عاقبت پروژه جبیر
حضور در تهران و دانشجو شدن، به من کمک کرد که وارد جامعه بشم و در رویدادهای نرمافزار آزاد و متنباز و سایر رویدادها (مثل PyCon و …) شرکت کنم. اولین رویدادی که شرکت کردم، رویدادی بود به اسم «جامعه رایانش ابری آزاد». در اون رویداد با KVM و Docker آشنا شدم و تا حد زیادی هم دانشم در زمینه Containerها و مجازیسازی تا حد خوبی بالا رفت.
در حاشیه شرکت در این رویدادها، بسیاری از افرادی که از انجمن اوبونتو و یا تکنوتاکس یا لینوکسریویو میشناختم رو حضوری دیدم و باهاشون آشنا شدم و حتی رفاقتهایی شکل گرفت. پس از مدتی، در بحثی دوستانه، تصمیم بر آن شد که پروژه جبیر کلا منحل بشه و پروژهای به این بزرگی که نیازمند دانش فنی بالا، پول زیاد و همچنین حوصله فراوونه، به زمانی موکول شه که بتونم از پس حداقل یک موردش بربیام. فلذا پروژه جبیر اعلام شد که دیگه قرار نیست ادامه پیدا کنه.
اگر دوست دارید ببینید که پروژه جبیر چه شکلی بوده، میتونید این لینک مربوط به وب آرکایو رو هم ببینید: لینک. در ادامه، بنا به دلایلی (که در ادامه این مطلب بهش میپردازیم) تصمیم شد که پروژه جبیر بیشتر روی فاز سختافزاری باشه و چند مطلب هم در موردش حتی نوشتم(لینک).
یادگیری روبی، ورود به حوزه سختافزار و دیگر هیچ!
مهرماه ۹۳ بود که من خیلی جدی تصمیم گرفتم حداقل یک زبان برای توسعه وب رو جدی یاد بگیرم. قبلترش، کتاب «از این پس پایتون» رو خونده بودم و به همین خاطر هم کمی با پایتون و فلسک آشنا بودم. دوستی یک کتاب جنگو هم برای من ارسال کرد. اما در همون هنگام در بحثی در IRC که دقیق یادم نیست مربوط به occc بود یا لاگ کرج، دوستی به من پیشنهاد کرد که روبی و روبیآنریلز رو یاد بگیرم. در ادامهش، توصیه کرد که حتما با دیتابیسها آشنا شم و کمی هم مهندسی نرمافزار یاد بگیرم.
من هم این توصیه رو عملی کردم و شروع کردم به خوندن روبی. شاید باورتون نشه ولی از اونجایی که دیدم زبون روبی، خیلی در ایران زبون روتینی نیست و خیلیها باهاش غریبهند، تصمیم گرفتم دانش خودم رو در قالب یک کتاب الکترونیکی دربیارم و خب نتیجه پس از مدت نسبتا طولانی شد کتاب آموزش روبی که به رایگان قابل دانلوده.
خب همونطوری که ابتدای متن گفتم، من گرایش سختافزار بودم و حقیقتا این وسط به سرم زده بود دانش سختافزاری خودم رو هم بالا ببرم. به همین خاطر ترم ۳ یا ۴ که بودم، قبل از این که به مدار منطقی برسم، خودخوان شروعش کردم. برام جالب بود و خب در عین حال ریاضیات گسسته هم برای من داشت مرور میشد. این مرور، در کنار دانش مدار منطقی من رو وادار کرد که کمی بیشتر بخوام در این حوزه ورود کنم. به همین خاطر، معماری کامپیوتر و ریزپردازنده رو هم حتی پیش از این که درسم بهشون برسه، مطالعه کردم.
وقتی به نتایج جالبی رسیدم، تصمیم گرفتم دوباره دانشم رو با مردم به اشتراک بذارم. به همین خاطر، این بار هم محتوا رو به زبون انگلیسی تولید کردم (لینک) و به رایگان در نسخه انگلیسی همین وبلاگ منتشرش کردم. خلاصه که اینجا تموم نمیشه. در اون سالها، بازار «اینترنت چیزها» یا IoT هم داغ بود و خب طبیعتا شروع کردم به یادگیری آردوینو، رزبریپای و … و پروژههای جالبی هم با اونها انجام دادم. البته خیلی از این پروژهها رو هنوز که هنوزه عمومی نکردم.
خلاصه این مورد هم گذشت و رسیدیم به شهریور ۹۶. یعنی جایی که من خیلی جدی و رسمی وارد بازار کار شدم.
ورود به بازار کار
در تیرماه ۹۶، در رویدادی شرکت کردیم که مرتبط با فعالان صنعت بازی رایانهای بود. این رویداد، به طور خاص به آهنگسازان و مهندسین صدا اختصاص داشت و خب بخاطر علاقه شخصیم به موسیقی، در این رویداد شرکت کردم. آخر رویداد گپ و گفتی با سخنران رویداد داشتم که باعث شد شخصی بیاد خودش رو معرفی کنه و بگه که تیمشون نیاز به آهنگساز داره. پس از مدتی، مدیر استودیو به من پیام داد و گفت بازیای در ژانر کودکه و خب نمیدونم چی شد که اون موقع، این بحث ادامه پیدا نکرد.
اما شهریور ۹۶ یکی از دوستانی که در همون استودیو مشغول بود، برای یک بازی دیگر من رو دعوت کرد به همکاری. یک مصاحبه ریزی داشتیم و پس از اون مصاحبه، قرار شد من برم و همکاری کنم. پس از این ماجرا، من رسما وارد اکوسیستم و بازار کار شدم تا به امروز.
سخن آخر
خب، در این مطلب هم مثل مطلب قبلی حجم خوبی از خاطرات من رو شاهد بودید. کل حرفی که میخواستم بزنم این بود که دوستان، از تجربه کردن و حتی شاخه شاخه پریدن؛ نترسید. این پرشها به خودی خود باعث میشن که شما در کارتون – حتی کارهای فریلنسری و پروژهای – به شدت موفقتر عمل کنید. یادتون باشه که زندگی، فانتر از اونیه که بخواید با زیادی جدی گرفتن؛ خرابش کنید.
مدت زیادیه که در نظر دارم مطلبی در مورد این که چطور برنامهنویس شدم رو قلمی کنم. مطالبی از این دست، نوشتنشون بسیار سختتر از چیزیه که فکرش رو هم بکنید. چرا که باید به گذشتههای دور سفر کنیم و خیلی از خاطرات گذشته رو هم مرور کنیم. بخصوص وقتی قراره در مورد چیزی مثل همین برنامهنویسی، بنویسیم. من قبلتر در همین وبلاگ، در مورد این رشته کامپیوتر چیه توضیح داده بودم (لینک). زمانی که اون پست رو نوشتم، فکر کنم دمدمای اعلام نتایج کنکور سراسری بود و طبیعتا خیلیها، دوست داشتن که با رشته تحصیلیشون آشنایی پیدا کنند. خلاصه، خواستم در این پست هم چیزی شبیه به همین موضوع بنویسم ولی با خودم گفتم بهتره که در مورد «داستان برنامهنویس شدن خودم» پست بنویسم.
من کی هستم؟
من محمدرضا حقیری هستم. احتمالا خیلیها من رو از «پروژه جبیر» بشناسن. اگر ماجرای پروژه جبیر رو نمیدونید، باید بگم که شاید یکی از اولین پروژههای جدی من بود که خیلی استارتاپگونه پیش میرفت. اطلاعات بیشتری از این پروژه رو میتونید از این لینک بخونید. اما الان چطور؟
فکر کنم پس از حدود ۱۰ سال حضور مداوم در جامعههای مختلفی مثل نرمافزار آزاد، جامعه فارسیزبان اوبونتو، جامعه Open Street Map (که البته در این آخری حضورم خیلی کمرنگتر بود) و جامعه بینایی ماشین (لینک) دیگه الان بدونید که شخص «محمدرضا حقیری» یک برنامهنویسه که دستی بر لینوکس، BSD، پایتون، کمی سختافزار داره و تبحر خاصی هم در تپه نوردی!
اگر دوست دارید بیشتر از من بدونید، در روزی که این پست نوشته شده (یعنی ۱۱ مهر ۱۴۰۰ هجری خورشیدی)، من چندین ماه از بیست و ششمین سال زندگیم میگذشته و در حال کار روی یکی از پروژههای خیلی جدی بودم و این پست رو برای این نوشتم که این داستان رو با شما به اشتراک بذارم. خب، من رو شناختید؟ بیایید بریم سراغ داستان برنامهنویس شدنم.
شروع برنامهنویسی
ما یک سری کتاب برنامهنویسی ویژوال بیسیک ۶ (لینک) در کتابخونه داشتیم. فکر کنم اواسط یا اواخر سال ۸۶ بود که من شروع کردم به خوندن یکی از این کتابا. برام خیلی جالب بود که چطور اینقدر این زبان هلوئه 🙂 از اون جالبتر این که اون زمان Windows Form هم چیزی بود که خیلی رو بورس بود و خیلی از برنامهنویسها ازش استفاده میکردند. یادمه که همون دوران، شرکت «پرند» هم یک مجموعه به اسم «کینگ» داشت (و البته فکر کنم هنوز هم داره) که درونش هزاران نرمافزار وجود داشت.
در یکی از دیسکهای کینگ، یک کتگوری Programming بود که ذیل اون، ویژوال استودیو قرار داشت. یادمه که با استفاده از دیسک مربوطه، ویژوال استودیو رو نصب کردم و شروع کردم به پیاده کردن چیزایی که در اون کتاب نوشته بود. یک فرم ساختم و یک لیبل زدم و روی لیبل نوشتم Hello World و شاید ندونید؛ ولی اون لحظه حسی که داشتم با حس آرمسترانگ وقتی رسیده بود روی ماه برابری میکرد. خلاصه که بعد از این که دورهای افتخار رو زدم، نشستم به خوندن باقی کتاب. اما میدونید چی شد؟ کتاب با VB6 آموزش میداد و فکر کنم من ویژوال استودیو ۲۰۰۵ و چنین چیزی رو داشتم.
خیلی دنبال فایل نصبی و حتی دیسک ویژوال بیسیک ۶ گشتم اما چیزی نیافتم. خلاصه در همون دوران بود که با انتشارات کلید آموزش (لینک) آشنا شدم. اولین کتابی که ازشون خوندم «کلید فتوشاپ» بود. در لیست کتابهاشون گشتم و دیدم که «کلید ویژوال بیسیک» هم دارند. اون کتاب رو خریدم و شروع کردم به خوندن و یادگیری از روی اون. خلاصه، بعد از چند ماه کشتی گرفتن، با ویژوال استودیو یک عدد ماشین حساب ساختم و دیگه شما میتونید حدس بزنید چقدر خوشحال بودم.
خلاصه که سال تحصیلی بعدیش، من تا حد خوبی روی مهارتهای توسعهدهندگیم کار کردم. البته خیلی از ابزارهایی مثل Multi Media Builder که استفاده میکردم، ابزار برنامهنویسی محسوب نمیشدند، اما خب بهرحال برای این که در جشنوارههای دانشآموزی و … شرکت کنم، بد نبودن. خلاصه که گذشت و گذشت و گذشت و رسیدیم به سال سوم راهنمایی. سوم راهنمایی من، سال جنجالی ۸۸ بود. سالی که تا حد زیادی افراد برای آینده خودشون، نگران شده بودند و طبیعتا من و خانواده من هم از این قاعده مستثناء نبودیم.
در این سال، یه جو قشنگی روی مدرسه حاکم شده بود. به طرز عجیبی مدرسه ما، دوست داشت که قطب تولید نرمافزار دانشآموزی باشه، قطب رباتیک منطقه خودش باشه و … . حقیقتا من این فرصت رو غنیمت شمردم و با همون ابزارهایی مثل Multi Media Builder نرمافزارهایی برای درسهای علوم و عربی ساختم. خیلی از فرمولها و روشهایی که در کلاس ریاضی یادمون میدادن رو با ویژوال بیسیک تبدیل به نرمافزار میکردم. در همین حین، به سبب تمرکز مدرسه روی مسابقات دانشآموزی رباتیک، سی++ هم تا حد خوبی یاد گرفته بودم. از طرفی انتشارات کلید هم «کلید دلفی» رو منتشر کرده بود و این یعنی که در حال یادگیری دلفی هم بودم.
شاید بگید چقدر هندونه؟ خب این همیشه روش من بوده. همیشه هم نتیجه داده و همیشه هم ازش راضیم 😁. شاید بد نباشه که اشاره کنم که همزمان با این ماجرا، به سبب داشتن وبلاگ روی بلاگفا هم کمی جاوااسکریپت (زمانی که جاوااسکریپت هنوز انقدر گسترده نبود) یاد گرفته بودم …
شروع پروژه جبیر
حالا دیگه دبیرستانی شده بودم و دانش خوبی در زمینه برنامهنویسی داشتم. اما خب یک مساله خیلی مهم پیش آمده بود، از تهران مهاجرت کرده بودیم بندرعباس (که به نظر من یکی از زیباترین و دوستداشتنیترین شهرهای کشورمونه) و در بندرعباس هنوز دوست پایهای نداشتم که با هم نرمافزار و ربات و اینا بسازیم. پس باید چی کار میکردم؟ حقیقتا سال اول دبیرستان رو مجددا مشغول توسعه مهارتها و دانشم شدم. اما پس از گذروندن سال اول، مدرسهم عوض شد و اونجا با دوست جدیدی آشنا شدم.
اما حالا صحبت دوست جدید بمونه برای بعد، در تابستانی که بین سال اول و دوم دبیرستان داشتم، یادمه یک شماره از «مجله دانشمند» رو خریدم که در اون، کتاب «طراحی و پیادهسازی سیستمهای عامل» از «اندرو تننباوم» رو معرفی کرده بود. نکته اینجا بود که انتهای اون مقاله، در مورد لینوس تروالدزِ، خلق لینوکس و دعواهای معروفش با اندرو تننباوم هم نوشته بود و من اینجا جرقهای در ذهنم زده شد. من باید سیستمعامل میساختم! پس از گذشت چند ماه و مهاجرت به لینوکس و تحقیق در موردش و همچنین غرق شدن در دنیای اپل و زندگی شخصی استیو جابز و … (شاید بشه گفت جوگیریهای رایج دوره نوجوانی) بالاخره به این نتیجه رسیدم که بهتره که پایه سیستمعامل من هم لینوکس باشه.
بعد از مدتی، به ذهنم رسید که به کامیونیتی اوبونتو مراجعه کنم و اونجا بپرسم. به همین خاطر این پست رو ایجاد کردم و یه سری سوال پرسیدم. احتمالا در همون تاپیک بتونید راهنماییهای دانیال بهزادی رو ببینید که خب بعدتر در پروژه مشابهی حتی با هم همکاری هم کردیم 😂
بگذریم، بهار ۹۱ یک نسخه کاستومشده اوبونتو به اسم «جبیر او اس» منتشر شد که از قضا یک پروژه جنجالی هم شد. اما اثرات جانبی جالبی هم داشت. شاید بتونم مهمترین اثرش رو «ورود رسمی به جامعه نرمافزار آزاد» بدونم، اثر دیگرش هم این بود که مدیر مدرسه ما گیر داد که الا و بلا شما باید بیای این رو ببری جشنواره خوارزمی 🙂 بردیمش جشنواره خوارزمی ولی اونجا مقبول نیفتاد. حالا ماجرای خوارزمی رو یک بار باید اساسیتر تعریف کنم که در مقوله این مقاله نمیگنجه.
خلاصه پروژه جبیر تا حدود ۹۴ ادامه داشت و بعدش به کل رفت به تاریخ پیوست. دلایل متعددی هم داشتم براش، اما خب فعلا تا همین جاش رو قبول کنید ازم.
و این داستان ادامه دارد …
اول که شروع کردم به نوشتن این داستان، فکر میکردم که میتونم در یک پست جمعش کنم، ولی دیدم که خیلی پیچیدهتر از این حرفاست و شاید ۳-۴ قسمت ازش دربیاد. اما خب در کل، قصدم اینه که تا زمانی که وارد بازار کار شدم رو برای شما تعریف کنم (یعنی دو پست نگهش دارم) و بعدا سر فرصت مناسبی، تجربیات کاری خودم هم باهاتون به اشتراک بذارم.
پس، فعلا این پست رو از من داشته باشید و منتظر قسمت بعدی باشید، قسمت بعدی احتمالا خیلی جذابتر خواهد بود 😁
مدتی میشه که در جامعه بینایی ماشین، دارم به صورت خیلی جدی در مورد بیناییماشین و ملزوماتش، تولید محتوا میکنم. از همین رو، تصمیم گرفتم که در قالب این پست وبلاگی، در مورد این که بینایی ماشین چیه و کجا کاربرد داره و چرا باید بلدش باشیم و از کجا باید شروع کنیم؛ بنویسم.
این مطلب، اصلا و ابدا قرار نیست «آموزش» باشه و همونطوری که ابتدای مطلب گفتم، صرفا «نقشه راه» برای شماست.
بینایی ماشین چیه؟
بینایی ماشین در واقع یکی از شاخههای علوم کامپیوتر محسوب میشه که هدفش، اینه که پردازش و درک تصاویر دیجیتال رو سادهتر کنه. بینایی ماشین در ترکیب با هوش مصنوعی، رباتیکز و سایر شاخههای مرتبط با علوم و یا مهندسی کامپیوتر، میتونه به بهبود زندگی افراد کمک شایستهای کنه.
شاخههای زیادی برای بینایی ماشین داریم اعم از تشخیص چهره، تشخیص متن، خواندن نویسههای نوری (OCR)، واقعیت افزوده، واقعیت مجازی و … . هرکدوم از این شاخهها، تخصصهای خاص خودش رو میطلبه که در ادامه مطالب بهش خواهیم پرداخت.
کجا کاربرد داره؟
کاربردهای بینایی ماشین، میتونه در بسیاری از جاها باشه. نمونهش مثلا همین پروژهای که من زده بودم:
همونطور که میبینید، این پروژه برای اندازهگیری اشیاء مختلف با کمک بینایی ماشین ساخته شده بود. همچنین، یک پروژه دیگر این بود که حروف اشاره (که مورد استفاده ناشنوایانه) رو تشخیص میداد. در دنیای امروز تقریبا در هر جایی که کوچکترین استفادهای از تصویر میشه، مثل ویرایش و ساخت تصویر؛ تشخیص اقلام درون تصویر و …؛ بینایی ماشین داره در ابعاد وسیعی استفاده میشه.
چرا باید بلدش باشیم؟
بایدی وجود نداره. یادگیریش به عنوان یک مهارت، کاملا میتونه شما رو به یک پروژه خفن، کار یا پول نزدیک کنه. حتی اگر قصد ندارید در این زمینه کار کنید هم میتونید با یادگیری بینایی ماشین به سادگی برای خودتون یک تفریح سالم بسازید.
از کجا شروع کنیم؟
خب مهمترین بخش این مطلب دقیقا همینجاست که قراره با هم یاد بگیریم که چه پیشنیازهایی برای یادگیری بینایی ماشین وجود داره. هر پیشنیاز رو با هم کمی بررسی خواهیم کرد 🙂
برنامهنویسی پایتون: از اونجایی که پایتون زبان سادهایه و اکثر آدمها دنبال یادگیریشن (و این یعنی منابع آموزشی خیلی خوبی براش هست) بهتره که پایتون رو تا حد خوبی یاد بگیرید. حد خوب، یعنی حدی که شما بتونید یک نرمافزار ساده ولی کاربردی رو باهاش توسعه بدید (مثلا یه ماشین حساب یا چیزی مشابه اون).
مقدمات یادگیری ماشین: بینایی ماشین به شکلی یکی از زیرمجموعههای هوش مصنوعی محسوب میشه. این نشون میده که اگر شما به الگوریتمها و تئوری یادگیری ماشین و … آشناییت کافی داشته باشید، میتونید در این فیلد هم پیشرفت قابل توجهی کنید. گذشته از این، یادگیری ماشین میتونه بهتون در «هوشمندسازی» بیشتر نرمافزارهای بینایی ماشین کمک کنه.
آشنایی مختصر با جاوا یا سی++: از اونجایی که پایتون یک زبان مفسری محسوب میشه، ممکنه خیلیجاها (مثلا در یک برد آردوینو) نتونیم مستقیم ازش استفاده کنیم و همچنین استفاده ازش پیچیدگی خاصی به همراه داشته باشه؛ بهتره یک زبان سطح پایینتر مثل سی++ هم کمی آشنا باشیم. همچنین اگر قصد این رو دارید که اپلیکیشن تلفن همراه بنویسید که از بینایی ماشین استفاده میکنه، بد نیست دستی هم در جاوا داشته باشید.
آشنایی با سختافزارها و سیستمهای نهفته (Embedded Systems): یکی از کاربردهای عظیم بینایی ماشین، فعالیتهای Surveillance میتونه باشه (البته این که این فعالیتها بد یا خوب هستند بحث جداییه). یکی از نمونههاش میتونه «سیستم حضور و غیاب با تشخیص چهره» باشه، یا حتی «دفترچه تلفن هوشمند» و … 🙂 به همین دلیل، بد نیست که کمی با سیستمهای نهفته و سختافزارهایی مثل Jetson Nano و Raspberry Pi آشنایی داشته باشید.
آشنایی با لینوکس: این واقعا نیاز به توضیح خاصی نداره، روایت داریم اگر لینوکس بلد نیستی، برنامهنویس نیستی 🙄
لیست بالا به شما کمک میکنه که محکمتر در زمینه بینایی ماشین، قدم بردارید. هرجاش رو که بلد نباشید میتونید با جستجو پیداش کنید و یاد بگیرید و از یادگیری، لذت ببرید 🙂
سخن آخر
از این که وقت گذاشتید و این مطلب رو خوندید ممنونم. در آینده، در قالب پستهای وبلاگ در مورد پروژههای بینایی ماشین و سایر پروژههای باحال، صحبت خواهم کرد. امیدوارم که این مطلب مفید فایده واقع شده باشه و وقتی که براش گذاشتید ارزشش رو داشته باشه.
در مطالب قبلی پیرامون مهندسی اجتماعی نوشتم. در اولین مطلب صرفا به این اشاره کردم که چیه و چرا مهمه، در مطلب دوم در مورد متد ماحیگیری نوشتم و در این مطلب، قراره دو روش دیگر مهندسی اجتماعی یعنی OSINT و همچنین خبرسازی رو با هم بررسی کنیم. اینجا، تقریبا میشه گفت که مباحث مهندسی اجتماعی تمام میشن و احتمالا در آینده جوانب دیگر امنیت سایبری رو با هم بررسی خواهیم کرد.
هوشمندی متنباز (OSINT)
همانطوری که در قسمت اول خدمت شما عرض کردم، ما در شبکههای اجتماعی و در کل در اینترنت خیلی از خودمون ردپا به جا میذاریم. هوشمندی متنباز یا Open Source Intelligence دقیقا همینجا به کار هکرها میاد. روش کلاهسفیدش به نظر میتونه بررسی عقاید و سلایق مردم برای تولید محصول باشه (مثلا خوانندهها به ما پول بدند که در سلیقه موسیقی مردم فضولی کنیم و براشون تحلیل ارائه بدیم) و روش کلاهسیاهش میتونه این باشه که دیتای جمعآوری شده رو بهونهای کنیم برای پروندهسازی و اخاذی از دیگران.
البته ما آدمای خوبی هستیم و چنین کاری نمیکنیم. ساختن پرونده هم به عهده مقامات امنیتی کشورها واگذار میکنیم چون اونها بهتر از ما بلدند و طبیعتا، راحتتر از ما میتونن چنین کاری کنند. اما اگر آدم بدی هستید هم به نظرم بهتره که برید تو اتاق و به کارای زشتتون فکر کنید جای این کارا 🙂
برای OSINT ابزارهای خوبی ساخته شده. در این پست من صرفا ابزارهایی که برای توییتر و اینستاگرام ساخته شدند رو یک بررسی ریز میکنم، اما اگر ابزار دیگری پیدا کردم احتمالا معرفی کنم. حواستون هم باشه استفاده از این ابزارها گرچه مانع قانونی نداره، اما اگر از دادههای به دست آمده برای کاری مثل اخاذی یا پروندهسازی استفاده کنید مسیر رو برای شکایت کردن افراد از خودتان باز خواهید کرد.
توییتر
چند وقت پیش، در توییتر بحثی به نام «ابر کلمات» داغ بود. افرادی که دسترسی به API توییتر داشتند، برای افراد این ابر کلمات رو میساختند. اما من از اونجایی که حوصله نداشتم با توییتر نامهنگاری کنم، دنبال ابزاری بودم که حداقل توییتهای حسابهای حفاظتنشده رو به سادگی بتونه استخراج کنه. اونجا بود که با ابزار twint آشنا شدم (لینک). ابزار twint یا twitter intelligence ابزاریه که به شما کمک میکنه به سادگی در توییتر بچرخید و مثلا توییتهای یک شخص رو استخراج کنید.
برای مثال، برای این که ۱۰۰ توییت آخر ریاست جمهوری آمریکا رو استخراج کنیم، کافیه دستور تویینت رو به این شکل اجرا کنیم:
twint -u potus --limit 100 -o potus.json --json
به این شکل، ما به سادگی به ۱۰۰ توییت آخر اون حساب کاربری دسترسی داریم.
البته میتونیم این دستور رو هی گسترش بدیم و ویژگیهایی مثل تاریخ، ساعت، مکان و … هم بهش اضافه کنیم. حالا این کجا به کارمون میاد؟ یه سناریوی خیلی ساده (که مربوط به بخش دوم همین مطلب هم میتونه بشه) رو در نظر بگیرید. مثلا قراره موز گران بشه. شما کافیه که twint رو به این شکل اجرا کنید:
twint -s "گرانی موز" --near Tehran --limit 1000
این هزار توییت آخری که مربوط به «گرانی موز» میشن رو برای ما لیست میکنه. میتونیم بفهمیم چه کسانی بهش دامن زدند و چه کسانی پیروی کورکورانه کردند و … . خلاصه که اتصال نقاط به یکدیگر خیلی راحتتر میشه.
اینستاگرام
برای اینستاگرام هم ابزارهایی وجود دارند که کمک کنند شما به سادگی بتونید در دیتایی که مردم به صورت حفاظتنشده (پابلیک یا عمومی) منتشر کردند بخزید و ببینید که دنیا دست کیه. OSINT در اینستاگرام، علاوه بر مقاصد خبیث (😂) میتونه به شدت بهتر برای مقاصد بازاریابی و تجاری استفاده بشه. چرا که بسیاری از مردم، در اینستاگرام به دنبال چیزایی که دوست دارند میگردند و خیلیها هم حتی خریداشون رو از طریق اینستاگرام انجام میدن.
البته، اینستاگرام الگوریتمهای عجیب و غریب زیاد داره و جدیدا APIش هم کمی سختگیر تر شده. ابزاری که برای اینستاگرام پیدا کردم، اسمش هست Osintgram (لینک) و این ابزار رو متاسفانه فرصت نشده که تست کنم هنوز. اما، یک ویدئوی خوب از کانال NetworkChuck براش پیدا کردم که میتونید اینجا ببینیدش.
ابزارهای دیگر؟
صد در صد هزاران ابزار دیگر برای OSINT وجود دارند. من فقط میخواستم که مفاهیم پایهش رو با هم بررسی کنیم و ببینیم که چی به چیه. در آینده، اگر ابزار خوبی برای OSINT پیدا کنم، حتما معرفی خواهم کرد چرا که لازمه بدونیم در دنیای اینترنت چطور میتونیم به سادگی تحت نظر باشیم. اونم نه تحت نظر افرادی که با تحت نظر گرفتن آدما، امنیتشون رو تامین میکنند، تحت نظر یه مشت دیوانه 🙂
خبرسازی
خبرسازی، یکی از راههای دیگر مهندسی اجتماعی، برای جا انداختن یک مفهوم یا یک ترس یا حتی طرفداری از شخصه. خبرسازیها، معمولا از طرف یک نفر نیستند بلکه از طرف گروهها انجام میشن. مثال کلاسیکش هم میتونه ماجرای فیسبوک و رباتهای روسی در جریان انتخابات امریکا باشه.حالا این خبرسازیها به چه شکل صورت میگیره؟ معمولا یک الگوریتم خاصی رو داره. به جهت این که مثالش کمی ملموستر باشه، از ترند «آهنربایی شدن بدن بعد دریافت واکسن» که تازگیها خیلی روش مانور داده شد استفاده میکنم.
مرحله اول: یک نفر به قصد شوخی در پلتفرمهای شوخی مثل تیکتاک، ویدئویی میذاره از این که اشیا فلزی بعد دریافت واکسن بهش میچسبن (لینک)
مرحله دوم: افرادی که میدونن این موضوع شوخیه، اون رو در شبکههای اجتماعی به نمایش میذارند.
مرحله سوم: اشخاصی که از ابتدا با موضوع واکسن مشکل داشتند، با زدن سر و ته (دقت کنید زدن سر و ته اینجا واقعا مهمه!) داستان، اون رو بازنشر میدن.
مرحله چهارم: توهمش در بسیاری از افراد به وجود میاد و یک سری خبر واقعیتر و غیرتیکتاکی ساخته میشه (لینک)
مرحله پایانی: افراد زیادی باور میکنند که چنین چیزی وجود داره …
حالا این خبر، از خبرهای میشه گفت شکبرانگیز بوده. اما در همان مثال «گرانی موز» هم میشه اینطور خبرسازی کرد. البته خبرسازی معمولا روشهای جلوگیری خوبی هم داره که در ادامه بهشون میپردازیم.
چطور بفهمیم که قربانی خبرسازی نشدیم؟
معمولا ما سواد رسانهای بالایی نداریم. چون کارمون رسانه نیست. به همین خاطره که به راحتی میتونیم قربانی خبرسازی و اخبار جعلی – بخصوص در محیط شبکههای اجتماعی – بشیم. اول از همه زمانهای بسیار قدیم یادمه که وبسایت درسنامه دورهای برای این کار داشت اما متاسفانه ظاهرا این وبسایت دیگر در دسترس نیست (و در ویکیپدیا هم توضیح درستی نیست ازش) اما خب میشه با یک سری راه ساده فهمید که داستان چیه.
بپرسید. اگر افرادی رو میشناسید که در اون حوزه فعالن حتما بپرسید.
بررسی کنید. با همین ابزارهای OSINT میتونید خط فکری و طرفداری افرادی که یک خبر رو پخش کردند پیدا کنید. این به شما در قضاوت بهتر کمک میکنه.
واکنشسنجی کنید. واکنش مردم در این موارد واقعا مهمه، ببینید که اکثریت چه واکنشی میتونن نشون بدن. عمدتا این واکنشها البته درست نیستند، اما میتونن سرنخهای خوبی به من و شما بدند.
در نهایت، از منابع خبری معتبر داخلی و خارجی استفاده کنید تا صحت خبر را بسنجید.
شاید این آخرین مطلب از سری اختصاصی «مهندسی اجتماعی» بود، اما باید یادمون باشه که همیشه این روشها یکسان نیستند و در طول زمان میتونن بهروز بشن. در واقع یادتون باشه، هر قفلی که ساخته بشه، یک قفلشکن هم براش پیشتر ساخته شده.
وظیفه ما، اینه که هم دیگر رو آگاه کنیم و به هم بگیم که چه چیزی ممکنه به ما در اینترنت آسیب بزنه یا در کل، ما رو در اینترنت عریانتر کنه. معرفی ابزارها و روشها، صرفا به این خاطره که شما بتونید خودتون رو بررسی کنید و ببینید که چقدر دیتا ازتون موجوده و اگر راضی نیستید به وجودش، حتما برای حذفشون اقدام کنید.
خلاصه که متشکرم از وقتی که برای خوندن این مطلب گذاشتید. امیدوارم مفید واقع شده باشه.
پس از مدت طولانی، با یک پست دیگر برگشتم و این بار قراره با هم احراز هویت JWT رو در ریلز بررسی کنیم. اول از همه، لازمه بدونیم JWT چیه؟ چرا نیازش داریم؟ اصلا چرا احراز هویت و هزاران چرای دیگر که احتمالا الان در سر شما هستند. بعدش یک پروژه خیلی کوچولو ایجاد میکنیم و با هم براش احراز هویت رو پیادهسازی میکنیم 🙂
احراز هویت JWT چیه و چرا بهش نیاز داریم؟
اول از همه این سوال بنیادیتر رو پاسخ بدیم که «چرا احراز هویت نیاز داریم؟» و بعد بریم سراغ احراز هویت JWT که قراره در این مطلب در موردش مفصل حرف بزنیم.
ما به احراز هویت نیاز داریم چون همیشه بخشی از دادههای ما، خصوصی هستند. گذشته از اون، احراز هویت میتونه اجازه CRUD رو به شما بده، نه؟ فکر کنید اپی دارید که هرکسی میتونه روش بخونه و بنویسه. ممکنه خوندن چیزی باشه که برای «همه» مناسب باشه اما «نوشتن» اینطور نیست. بخصوص که نوشتن خودش به قسمتهایی مثل حذف و بروزرسانی هم شکسته شده.
پس ما به احراز هویت نیاز داریم که هر ننهقمری (😂) نتونه از API ما استفاده کنه. بلکه کاربرانی که ثبتنام کردند و دسترسی درستی به سرویس دارند، بتونن استفاده کنن. این قضیه در API های تجاری (یا Business facing) خودشون رو بیشتر و بهتر نشون میدن.
حالا سوال مهمتر …
احراز هویت JWT چیه؟
در اپهای قدیمی (مثل همین وردپرس)، احراز هویت توسط cookie ها انجام میشه. به چه صورتی؟ به این صورت که وقتی نام کاربری و گذرواژه وارد میکنیم، نرمافزار فضایی رو در مرورگر به خودش اختصاص میده و یک سری اطلاعات رو با خودش جابجا میکنه. اما در ReST API ها این قضیه رو نداریم. در واقع نمیتونیم به کوکیها اعتماد کنیم. پس چه میکنیم؟ اینجا لازمه جز یوزرنیم(که معمولا میتونه عمومی باشه) و پسورد (که میتونه راحت لو بره) میاییم و یک «توکن» هم تعریف میکنیم. این توکن، میتونه ثابت یا متغیر باشه. یعنی چی؟ یعنی میتونه به ازای هربار ورود تغییر کنه، میتونه سر زمان مشخصی هم منقضی بشه.
حالا توکن چیه؟ توکن به صورت کلی، در کازینوها معادل پولیه که شما در بازیها قرار میدید، در واقع مجوز حضور شما در اون کازینو، کلاب و … است. حتی به رمزارزهایی که بر مبنای دیگر رمزارزها ساخته میشن هم سکه نمیگن بلکه میگن توکن. شما فرض کنید که مثلا ۱۰۰ دلار میدید و پنج تا سکه با آرم اون کازینوی خاص دریافت میکنید. اگر در بازی برنده بشید یا ببازید، باید توکنهاتون رو تحویل بدید یا بگیرید.
حالا در احراز هویت JWT هم، ما به ازای کاربرمون یک توکن در نظر میگیریم. این توکن، معمولا یک رشته طولانیه که انسان نمیتونه بخوندش. نتیجتا خیلی از اطلاعات ما به صورت ایمنتر میتونن رد و بدل بشن (طبیعیه که مواردی مثل SSL داشتن و الگوریتمهایی که در ساخت توکن داشتیم هم مهمن). ضمن این که نامکاربری، ایمیل، رمزعبور و .. هم به همین سادگیا نمیتونن خونده بشن.
پس ما میآییم و یک دیتابیسی از توکنها در کنار دیتابیسی از یوزرها میسازیم (البته درستترش، جدوله!) و به ازای هر یوزر معمولا دوتا توکن در اون دیتابیس قرار میدیم. یکیش رو بهش میگیم «توکن دسترسی» یا Access Token و یکی رو میگیم «توکن بازنشانی» یا Refresh Token. توکن دسترسی، معمولا یک تاریخ انقضایی داره و بعد از اون با استفاده از توکن بازنشانی، میتونیم یکی جدید بگیریم. اما در آموزش امروز، صرفا میخوایم توکن دسترسی رو به دست بیاریم.
خب، الان که تقریبا همهچی رو میدونیم، بریم برای پیادهسازی.
پیادهسازی یک اپلیکیشن ریلز با JWT
خب در قدم اول، باید یک اپ ایجاد کنیم. این اپ رو به این شکل ایجاد میکنیم:
rails new devise-jwt --api
خب توضیح واضحات:
قسمت rails که واضحا فراخوانی نرمافزار rails در ترمینال ماست.
قسمت new در خواست برای ایجاد یک اپ جدیده.
قسمت devise-jwt اسم پروژه ماست. حالا چرا؟ چون قراره از یک لایبرری با همین اسم استفاده کنیم. بنابراین، پروژه رو اینطوری اسم گذاشتیم.
در قسمت آخر هم، به ریلز گفتیم که ما تو رو بخاطر API هات دوست داریم. ویو نیاز نیست.
بعد از چند ثانیه (و بسته به سرعت اینترنت دقیقه) اپ ما ساخته میشه. بعد لازمه که مرحله مرحله کارهایی رو انجام بدیم.
نصب لایبرریهای مورد نیاز
خب، اول از همه با ویرایشگر متنی مورد علاقمون فایل Gemfile رو باز میکنیم و این خطوط رو بهش اضافه میکنیم :
gem 'devise'
gem 'devise-jwt'
gem 'rack-cors'
بعد از این که این خطوط رو اضافه کردیم، دستور زیر رو اجرا میکنیم:
bundle
این دستور چه کار میکنه؟ میاد و تمام لایبرریهای مورد نظر شما رو به صورت ایزوله در یک دایرکتوری، نصب میکنه. به این شکل شما میتونید به سادگی بدون رسیدن آسیب به باقی لایبرریهای روبی نصب شده روی سرور یا حتی کامپیوتر خودتون، ایدههاتون رو تست کنید.
لازم به ذکره که بعد از اجرای این دستور فایل Gemfile.lock بهروز میشه، این فایل حالا چه کار میکنه؟ این فایل حواسش به همهچی هست. در واقع، ورژن روبی، ورژن ریلز، لایبرریهای مورد نیاز و ورژنینگشون و … رو همه رو این فایل داره کنترل میکنه.
بعد از انجام مراحل فوق، کافیه این دستور هم اجرا کنیم:
rails g devise:install
این دستور چه میکنه؟ این دستور هم برای ما فایلهای devise رو در جای درستش قرار میده.
آشنایی با devise
برای احراز هویت در هر سیستمی ما دو راه داریم:
نوشتن سیستم احراز هویت از بیخ
استفاده از کتابخانههای موجود
در مورد روش «از بیخ»، ما معمولا این کار رو انجام نمیدیم. چرا؟ چون معمولا اونقدر خوب نیستیم که بتونیم امنیت سیستم رو به خوبی تامین کنیم. در مورد دوم، در هر فرمورک و زبانی، کتابخانههایی ساخته شدند که کمک میکنن ما بتونیم با اضافه کردنشون به پروژه خودمون، بخش احراز هویت رو هندل کنیم. برای ریلز devise ساخته شده. این لایبرری، یک لایبرری مبتنی بر cookie برای احراز هویت وباپهاست.
بعد از همهگیر شدن ReST API ها، لایبرری devise-jwt هم نوشته شد. این لایبرری، ابزاریه که به من و شما کمک میکنه بتونیم احراز هویت JWT رو به پروژهمون اضافه کنیم. در واقع هر سه لایبرری که به پروژه اضافه کردیم، کارشون همینه که JWT رو برای ما راحت کنند.
هندل کردن CORS
در این مطلب قصد ندارم در مورد CORS حرف بزنم، چون قبلتر ازش حرف زدم (و میتونید اینجا بخونید). اینجا ما صرفا قصدمون اینه که بیاییم و این مشکل رو حل کنیم. چطوری؟ خب این فایل:
config/initializers/cors.rb
رو با ویرایشگر متنی مورد علاقهمون باز میکنیم، و محتواش رو به این شکل تغییر میدیم:
Rails.application.config.middleware.insert_before 0, Rack::Cors do
allow do
origins '*'
resource '*',
headers: :any,
methods: [:get, :post, :put, :patch, :delete, :options, :head]
end
end
توجه کنید که این قسمت معمولا به صورت کامنتشده در کد هست، فقط کافیه آنکامنتش کنید و نیاز نیست که کلا این مورد رو کپی پیست کنید.
ساخت مدل و کنترلرهای مورد نیاز برای کاربر
یکی از خوبیهای devise اینه که به شکل scaffold گونهای، میتونه به ما کمک کنه که کاربر و سیستم کنترلش رو بسازیم. برای ساخت مدل کاربر فقط کافیه که این دستور رو اجرا کنیم:
rails g devise User
به این شکل میفهمه که باید یک مدل، مطابق مدل User ولی با مشخصات devise برامون بسازه. بعدش هم کافیه این دستور رو اجرا کنیم:
rails db:migrate
که جدولای مرتبط برامون در دیتابیس ساخته بشن.
حالا که خیالمون از بابت این قضایا راحت شد چی؟ هیچی. دو تا کنترلر هم میسازیم به این شکل:
rails g controller users/sessions
rails g controller users/registrations
بعد از این میشه گفت که کار ما اینجا تمام شده و باید بریم یه چیزایی رو ادیت کنیم 🙂
ویرایش مدل یوزر
بعد از این که کارهای بالا رو انجام دادیم، کافیه که بریم سراغ مدل یوزرمون و به این شکل ادیتش کنیم:
class User < ApplicationRecord
devise :database_authenticatable,
:jwt_authenticatable,
:registerable,
jwt_revocation_strategy: JwtDenylist
end
حالا این کار برای چیه؟ برای اینه که ما یک جدول دیگر به اسم JWT Deny List در نظر میگیریم و توکنهای منقضیشده رو درونش قرار میدیم. به اون شکل وقتی توکنی منقضی بشه، میتونیم به کاربر خطا نشون بدیم یا از توسعهدهندههای فرانت تیم بخوایم که وقتی اون خطا رو دیدن، کاربر رو لاگ اوت کنن. خلاصه که راه برای رسیدن به نتیجه مطلوب زیاده. بگذریم، بعد از این، در پوشه مدلها لازمه که یک فایل به اسم jwt_denylist.rb ایجاد کنیم و این محتوا رو درونش قرار بدیم:
class JwtDenylist < ApplicationRecord
include Devise::JWT::RevocationStrategies::Denylist
self.table_name = 'jwt_denylist'
end
بعد نیاز داریم که برای این قضیه یک مایگرشن اضافه کنیم:
rails g migration CreateJwtDenylist
سپس، فایل مایگرشن که معمولا در آدرس:
db/migrate
قرار داره رو باز میکنیم و محتواش رو به این شکل تغییر میدیم:
class CreateJwtDenylist < ActiveRecord::Migration[6.1]
def change
create_table :jwt_denylist do |t|
t.string :jti, null: false
t.datetime :exp, null: false
end
add_index :jwt_denylist, :jti
end
end
و بعد یک دور مایگرشنها رو اجرا میکنیم:
rails db:migrate
تا اینجا مطلب طولانی شد؟ ایرادی نداره. بریم یک قهوه بزنیم به بدن و برگردیم 🙂
کنترلر Session
امیدوارم که کافئین به قدر کافی مودتون رو بالا آورده باشه 🙂 حالا وقتشه که بریم و کنترلر session رو درست کنیم. نیازی نیست واقعا کار خاصی کنیم. تنها کاری که نیازه بکنیم اینه که کنترلری که ساختیم رو باز کنیم و این موارد رو درش کپی کنیم:
class Users::SessionsController < Devise::SessionsController
respond_to :json
private
def respond_with(resource, _opts = {})
render json: { message: 'You are logged in.' }, status: :ok
end
def respond_to_on_destroy
log_out_success && return if current_user
log_out_failure
end
def log_out_success
render json: { message: "You are logged out." }, status: :ok
end
def log_out_failure
render json: { message: "Hmm nothing happened."}, status: :unauthorized
end
end
نکته مهم، اگر هنگام ساخت کنترلر، جای users از چیز دیگری استفاده کردید باید Users رو در کد بالا به اون تغییر بدید. اگر هم کلا چیزی نذاشتید، کل قسمت Users:: رو ازش حذف کنید.
کنترلر Registration
خب عین همون بخش قبلی، شما کافیه کنترلر registrations رو باز کنید و این کد رو درونش کپی کنید:
class Users::RegistrationsController < Devise::RegistrationsController
respond_to :json
private
def respond_with(resource, _opts = {})
register_success && return if resource.persisted?
register_failed
end
def register_success
render json: { message: 'Signed up sucessfully.' }
end
def register_failed
render json: { message: "Something went wrong." }
end
end
تنظیمات نهایی devise
خب اول در ترمینال (یا cmd) این دستور رو اجرا کنید:
rake secret
و یک کد طولانی و مسخره بهتون میده 😁 اون رو در فایل:
config/initializers/devise.rb
در آخر فایل به این شکل کپی کنید:
config.jwt do |jwt|
jwt.secret = rake_secret_output
end
نکته بسیار مهم اینجا چیه؟ این که حواستون باشه این صرفا یک پروژه تسته و برای محیط پروداکشن اصلا جالب نیست که سیکرتها و توکنها، هاردکد باشن. برای اون زمان میتونید از ENV استفاده کنید.
مسیرها
خب، الان که تقریبا همهچی آرومه و ما چقدر خوشحالیم، کافیه که بیاییم و فایل routes.rb رو هم به این شکل ویرایش کنیم:
Rails.application.routes.draw do
devise_for :users,
controllers: {
sessions: 'users/sessions',
registrations: 'users/registrations'
}
end
خب پس چی میمونه که انجام ندادیم؟ یک سری آزمایش ساده 🙂
ساخت کاربر
خب الان کافیه بعد اجرای سرور ریلز (مطابق آموزشهای قبلی)، این دستور رو اجرا کنیم:
که اینها سرایند (Header) های ما هستند. در این قسمت، هرچی جلوی Authorization قرار داره توکن ماست. و میتونیم ازش استفاده کنیم.
بخش بعدی هم اینه :
{"message":"You are logged in."}
که صرفا به ما میگه ورودمون موفقیتآمیز بوده.
فکر کنم این مطلب، آخرین مطلبی بود که در مورد بیسیکهای روبیآنریلز مینوشتم. احتمالا در آینده نهچندان دور، همه اینها رو با هم به یک سری آموزش ویدئویی تبدیل کنم و از طریق آپارات یا یوتوب منتشرشون کنم.
طبیعتا یک قسمتهایی از آموزش در این مطلب پوشش داده نشده، سعی میکنم در آینده یک یا دو پست تکمیلی هم ارائه کنم که همه این قضایا به خوبی پوشش داده بشه (یا این که کلا در بخش ویدئویی در خدمتتون باشم).
به صورت کلی، دوست دارم بدونم نظر شما در مورد این تیپ آموزشها چیه؟ آیا ادامهشون بدم یا خیر؟ و این که آیا پایهش هستید که بحث فرانتند رو هم شروع کنیم یا روی همین بکند باقی بمونیم و اول یه پروژه کامل رو بکندش رو بزنیم و بعد بریم سراغ فرانت؟ 🙂
در آخر هم بابت وقتی که گذاشتید و مطلب رو خوندید ازتون متشکرم.
وبلاگ شخصی محمدرضا حقیری، برنامهنویس، گیک و یک شخص خوشحال