بایگانی برچسب: s

پس از چهار سال – ناگفته‌هایی از تیرماه ۹۹ و انجمن نام

در تابستان سال ۹۹ و در بحبوحه همه‌گیری (یا شاید بهتر باشه بگیم دنیاگیری) بیماری کووید-۱۹، اتفاقات جالبی در دنیای نرم‌افزار آزاد و متن‌باز ایران رخ داد. این اتفاقات، شامل تشکیل یک بنیاد مردم نهاد، انتخابات و مجمع اون و همچنین حواشی ایجادشده در این موضوع بود که شاید باورتون نشه ولی در عرض شاید ۴۸ ساعت اکثر این اتفاقات رخ داد.

برای این که بتونید بهتر با این ماجرا آشنا بشید، اول بهتره این مطلب رو بخونید (خوندن تک‌تک مطالب لینک شده هم توصیه میشه) و بعد برگردید اینجا به بلاگ من.

به جهت رعایت انصاف، من از کمی قبل از تیر ۹۹ شروع به بیان ماجرا می‌کنم و سپس به تیر ۹۹ می‌رسم.

اعلام وجود انجمن نام (نرم‌افزار آزاد و متن‌باز)

من شخصا از سال ۸۹ کاربر فروم اوبونتو بودم و از سال ۹۱ به صورت رسمی در جامعه نرم‌افزار آزاد فعال بودم. عمده فعالیت من با پروژه جبیر (+، +، +) شناخته میشه و احتمالا می‌دونید که جامعه هم برخورد درستی با این پروژه نداشته (+).

اما به قولی، باید از افراد و اتفاقات گذشته گذر کرد و رفت سراغ اتفاقات جدیدتر و برای من شخصا، بحث انجمن نام چنین چیزی بود. این رو هم به شما بگم که از همون سال ۹۰-۹۱ من زمزمه‌هایی می‌شنیدم از این که یک موجودیت «نزدیک به دولت» برای نرم‌افزار آزاد باید وجود داشته باشه و از دل خود جامعه هم بیرون آمده باشه و این حرف‌ها.

اما این موضوع تا سال ۹۸ ادامه داشت. دقیقا در آخرین جلسه لاگ تهران پیش از قرنطینه و حبس خانگی کرونا، دانیال بهزادی عزیز – که چهره و نام شناخته‌شده نرم‌افزار آزاد ایران هستند – اومد و انجمن رو معرفی کرد. در همون جلسه افرادی بودند که خب گفتند به این دلیل و اون دلیل دوست ندارند چنین موجودیتی باشه. یک عده هم گفتند که خب باشه، ما نیستیم. یک عده هم گفتن باشه، ما هم هستیم. تقریبا برخورد درست و نرمالی که با هر اتفاقی باید رخ بده، رخ داد.

این بحث تا حد زیادی مسکوت موند و ادامه‌دار نشد (بحث کرونا هم پیش آمد قاعدتا و این خودش یک نکته مهم در این بحث‌هاست). اما خب در سال ۹۹ اعلامیه‌های انجمن مجدد منتشر شدند…

اعلام انجمن برای مجمع

در سال ۹۹ از حدود اردیبهشت‌ماه، اعلامیه‌هایی از سمت انجمن می‌آمد که از افراد حاضر در جامعه میخواست برای شرکت در مجمع و همچنین دست گرفتن کنترل مجمع، اقدام کنند.

در واقع شرایط کاندیداتوری هم بسیار ساده بود. شما کافی بود یک شخص زنده بالای ۱۸ سال و دارای تابعیت ایران به همراه سابقه فعالیت در نرم‌افزار آزاد می‌بودید. در واقع شاید راحت‌ترین روش کاندیداتوری 🙂

حتی یادمه که تا قبل از روز مجمع، در مورد وعده وعیدهای کاندیداها – که من هم یکیشون بودم – چیزی پرسیده نشد…

روز مجمع

روز مجمع، همه ما در ساختمان مربوطه جمع شدیم. چه افرادی که نامزد شرکت در انتخابات انجمن نام بودند، چه افرادی که خودشون رو متعلق به نرم‌افزار آزاد می‌دونستند و میخواستند اون روز در رای‌گیری شرکت کنند و در عین حال، نظرات و وعده‌های کاندیداها رو بشنوند.

و نکته جالب‌تر، حضور فعال دوست عزیزمان آقای مصطفی آهنگرها از خارج از کشور و به صورت برخط در مجمع بود، در حالی که خیلی از افرادی که گفته بودند برخط حضور دارند، حتی زحمت این که در نشست برخطی که اون روز خاص برای این منظور تهیه شده بود شرکت کنند رو به خودشون نداده بودند.

حالا بگذریم، رای‌گیری انجام شد. رای‌گیری جالب، منصفانه و از قضا درستی هم بود و پس از این رای‌گیری، این افراد به عضویت هیئت‌مدیره انجمن نام درآمدند:

  • احمد حقیقی
  • محمدرضا رازیان
  • الهام حصارکی
  • محمدرضا حقیری
  • علیرضا فریدونی
  • دانیال بهزادی
  • و چند تن دیگر از دوستان که حضور ذهن از نامشون پس از چهارسال ندارم و ازشون عذرخواهم.

پس از جلسه، تقریبا تمامی حضار اون جلسه مجمع به فضای سبزی پشت آن ساختمان رفتیم و راهبر اون جلسه فضای آزاد هم دوست عزیزمان «یه انقلابی» بود و در مورد دغدغه‌های خودش و اشخاص دیگر در مورد نرم‌افزار آزاد و متن‌باز، به ما گفت. یادمه که کمی صحبت شد، در مورد اهداف انجمن و حرف‌هایی که زدیم و … و بعدش خداحافظی کردیم. و اینجا شد شروعی بر یک پایان 🙂

حواشی آن روز پرماجرا

پس از این که خداحافظی کردیم، به خانه آمدیم و چند ساعتی گذشت. پس از چند ساعت، شبکه اجتماعی ایکس (پیش‌تر توییتر) رو باز کردم و دیدم که چند توییت، اشاره به نام من و پروژه جبیر داره.

بعد از اون، چندین پست و توییت دیگر دیدم که اشاره به موضوعی مانند «احتمال رانت» یا «رنگ کردن پروژه‌های اوپن سورس به نام ملی» یا «سوء استفاده از جامعه» و … و بستن این انگ‌ها به ما! و نکته جالب‌تر این که بسیاری از این افراد، اتکا به محتوای فردی داشتند که ید طولایی در تهدید و اخاذی به کمک پرونده‌سازی و فشار روانی داره و از همه جالب‌تر اینه که پرونده‌های قطوری هم برای خود اون افراد، به سبب بیان عقاید و مواضعشون ساخته بوده.

خلاصه از همه این موارد که گذشتیم، فشار روانی بسیار زیادی به ما وارد شد. یکی از اتفاقاتی که اینجا افتاد این بود که شخص مصطفی آهنگرها، بعنوان شخصی که اصلا در ترکیب هیئت‌مدیره انجمن نبود و صرفا عضوی از این انجمن شده بود (و طبیعتا بخاطر علاقه و حسی که به نرم‌افزار آزاد و متن‌باز داره) بیشترین فشار، توهین و تهمت رو متحمل شد و راستش رو بخواهید حتی هنوز هم با توجه به این که به شدت توسط «جامعه» اذیت میشه، در حال ادامه دادن مسیرشه (و این واقعا باعث میشه شخصا بهش غبطه بخورم).

این حجم توهین، تهمت و فشار کافی نبود انگار و چندتن از افرادی که نرم‌افزار آزاد رو انگار ارثیه اجدادی خودشون می‌دونستند عریضه‌ای نوشتند که اشاره به مطالب کاملا non-existent داشت! و خب با اتکا به نقاط ضعف احساسی مردم و گارد طبیعی مردم نسبت به موجودیت‌های دولتی و نزدیک به دولت؛ حدود ۴۶۰ نفر قانع به امضای آن عریضه شدند. نکته جالب اینه که در کامنت‌های آن عریضه منحوس هم بسیاری فحش داده بودند و بسیاری هم تهدیدهای جانی و … کرده بودند و این هم در نوع خودش جالب بود.

استعفای دست جمعی هیئت‌مدیره

خلاصه پس از تحمل حدود ۴۸ ساعت تنش، ما تصمیم گرفتیم به صورت دست‌جمعی، استعفای خودمون رو از هیئت‌مدیره انجمن نام اعلام کنیم. گرچه این استعفا تا حد زیادی از فشارهای روانی روی ما کاست، اما بگذریم که همچنان بسیاری از ترکش‌های اون سال با ما هست و به نوعی تبدیل به یک اسباب ابراز رذالت توسط عده‌ای شده و هنوز هم یادآوری اون ماجرا برای من شخصا دردناکه 🙂

و این رو هم باید بگم علیرغم کاهش فشارها، معتقدم استعفا خیلی کار درستی نبود (در اون شرایط بهترین کار بود) چرا که در نهایت، چند نفر که اسم‌های آشنا به گوش جامعه هستند برای اداره چنین موجودیتی بهترند یا افرادی که هیچ اسم و رسمی در این جامعه ندارند؟!

سخن آخر با جامعه پیرامون تیر ۹۹ و مسائل مشابه

جامعه عزیز نرم‌افزار آزاد ایران، ما در جامعه کشورمون به قدر کافی با ناملایمی و بی‌رحمی، روبرو هستیم. تقریبا همه ما روزمون رو با اسنپی شروع می‌کنیم که صرفا برای لج‌بازی با پلتفرم اسنپ، کولرش رو روشن نمی‌کنه و از مسیریاب استفاده نمی‌کنه.

با افرادی روبرو هستیم که عامدانه در بانک، بیمه، وزارتخونه‌ها و … کارهامون رو انجام نمیدن. موقع برگشت به خانه دوباره همان سناریوی اسنپ رو شاهدیم.

در واقع جامعه نرم‌افزار آزاد و هرگونه جامعه آلترناتیوی، برای ما پناهگاهی میشه که از شر روزمرگی خلاص بشیم. در عین این که ما در این جامعه هستیم که یاد بگیریم و یاد بدیم. در این جامعه هستیم که علیه انحصار دیجیتال بجنگیم. در این جامعه هستیم که بسیاری از موارد و مواضعی که دانستن آنها برای مردم مهمه رو به گوششون برسونیم.

حالا فرض کنید که این جامعه هم بخواهد همونقدر ناملایم باشد. شخصا تا زمانی که افراد «قدیمی» و «تاثیرگذار» متوجه روش اشتباه خود در این حوزه نباشند، حاضر نیستم خودم رو بخشی از این جامعه بدونم. همونطوری هم که پیش‌تر گفتم، استفاده از مک یا ویندوز، آیفون داشتن، توییتر داشتن و …؛ هیچ کدام دلیلی بر این نیست که به نرم‌افزار آزاد، استالمن و … ارادتی نداشته باشم که اتفاقا ارادتی دوچندان دارم، اما ترجیح فعلا بر فاصله گرفتن از این جامعه است.

Share

چگونه رمز موفقیت میدجرنی شکسته شد؟ نخستین دیدار با مانی ۴

پس از یک مدت طولانی ننوشتن، بالاخره برگشتم تا بخوام در مورد مانی صحبت کنم. فکر کنم مدتهای طولانیه که این پروژه رو شروع کردم ولی خب هربار به یک دلیل خاصی، از نوشتن محتوای فارسی در موردش صرف نظر کرده بودم. اما این بار آمدم تا با قدرت در مورد مانی، میدجرنی، دالی و سایر دوستانی که به کمک هوش مصنوعی برای شما نقاشی جنریت می‌کنن صحبت کنم.

ابتدا بذارید کمی از میدجرنی صحبت کنم.میدجرنی یک ابزار هوش مصنوعیه که در پیام‌رسان اجتماعی دیسکورد داره استفاده می‌شه و مردم با کمکش تصاویر جذابی تولید می‌کنند. میدجرنی، همیشه چند مرحله از باقی تولیدکنندگان تصویر جلوتر بود و همین باعث شده بود که خیلی‌ها حتی از من بپرسند «چرا مثل اون تصویر تولید نمی‌کنی؟» و در نهایت من هم به این نتیجه رسیدم که باید ته و توی این مدل خاص رو دربیارم و مانی رو بهش نزدیک یا ازش بهتر کنم. در این پست، قصد دارم در مورد پروسه کارم بنویسم.

تاریخچه مانی

پارسال همین موقع‌ها (حوالی شروع سال نوی میلادی، در این حد که حتی یادمه که جنگ اکراین هم حتی شروع نشده بود) در خیلی از شبکه‌های اجتماعی می‌دیدم که دوستان دیگری دارند با کمک هوش مصنوعی، نقاشی تولید می‌کنند و خب حقیقتا من هم با خودم گفتم که بهتره من هم سراغ این قضیه برم.

اون موقع، ابزاری به اسم VQGAN بود که با کمک CLIP می‌تونست ورودی‌های متنی رو به تصویر تبدیل کنه اما خروجی‌ها خیلی خوب نبودند و خیلی از سایر رقبا عقب بود. بهرحال این نقطه شروع خوبی بود و با یادگیری این ابزار و این که چطور کار می‌کنه، موفق به ساخت مدل‌ خودم مبتنی بر VQGAN+CLIP شدم.

اون موقع خیلی راضی نبودم و بیشتر میخواستم، اما حقیقتا ابزار آزاد و متن‌باز خوب دیگری در دسترس نبود که بخوام روی اون کار کنم تا این که با Latent Diffusion آشنا شدم که تصاویر قشنگ‌تر و بهتری تولید می‌کرد اما اون هم هنوز خیلی جای کار داشت.

مدت‌های زیادی، در نظر داشتم که پروژه «مانی» رو پیش ببرم اما پایه مناسبی نداشتم. اون‌هایی که می‌شد به راحتی به قولی پیاده‌سازی یا حتی Fine Tune بشند خروجی خوبی نداشتند و اون‌هایی که می‌تونستند خروجی‌های خوبی تولید کنند هم آموزش دادن و فاین‌تیون کردنشون منابع بسیار بسیار زیادی می‌خواست.

ظهور Stable Diffusion

اوضاع در حدود مردادماه امسال، خیلی عوض شد. یک‌باره شرکتی به اسم Stability AI (لینک) تصمیم گرفت یک مدل تولید تصویر متن‌باز ارائه کنه به اسم Stable Diffusion که خب این خودش می‌تونست یک نقطه عطف در تولید تصویر و در کل اثر هنری به کمک هوش مصنوعی محسوب بشه.

وقتی این مدل منتشر شد، مجددا مشکلی وجود داشت اون هم این بود که فاین‌تیون کردن این مدل، منابع زیادی میخواست تا این که نسخه یک و نیم این مدل، منتشر شد (لینک) که دقیقا همراهش، یک یا چند برنامه‌نویس باحال دیگر هم بودند که تکنولوژی Dream Booth گوگل رو با کمک Stable Diffusion پیاده کرده بودند. اینجا بود که فاین‌تیون کردن این ماجرا، به سادگی امکان‌پذیر بود.

اما به خوبی Midjourney نبود…

حالا یک مشکلی وجود داشت. مشکل این بود که تصاویر علیرغم زیبایی بصری‌ای که داشتند و درک و فهمی که مدل از ورودی‌ها داشت، به خوبی میدجرنی نبودند.

البته این نگرانی من نبود، عمدتا نگرانی افرادی بود که به عنوان «مشتری» سراغ این پروژه می‌آمدند و میخواستند از این پروژه استفاده تجاری کنند و خب ظاهرا نُرمی در بین هموطنانمون وجود داره که با علم به این که کجا زندگی می‌کنیم و با چه امکاناتی چی توسعه می‌دیم؛ همچنان انتظار دارند در حد و اندازه غول‌ها ظاهر بشیم 🙂

خلاصه این قضیه خیلی باعث شد به من بربخوره 😁 و به همین خاطر یک دیتاست از تصاویری که در میدجرنی تولید شده بود رو برداشتم، به همراه متون ورودیشون (دیتاست حدود ۱۰۰۰ تصویر) و آخرین نسخه مانی (لینک) رو ساختم. خروجی‌ها واقعا خوب شده بودند اون هم فقط با هزار تصویر. اما یک مشکلی بود، تنوع خروجی به شکل میدجرنی نبود تا این که کمی در دیسکورد میدجرنی، چرخیدم و نتایج جالبی دستم آمد 🙂

چگونه رمز موفقیت میدجرنی شکسته شد؟

خارجی‌ها یه اصطلاح جالبی دارند. وقتی میخوان ببینن چیزی چطور کار می‌کنه میگن Let’s look under the hood یا «بذار یه نگاه به زیر کاپوت بندازیم». اما مشکل اینجاست که میدجرنی کاپوتش جوش داده شده. پس چطور میشه فهمید اون زیر چه خبره؟

خب حقیقت اینه که در سال‌های اخیر خیلی چیزها من‌جمله ویندوز، مک او اس، آیفون! تکنولوژی‌های فیسبوک و … مهندسی معکوس شدند و نمونه‌های آزاد و متن‌باز ازشون ساخته شده. پس مهندسی معکوس میدجرنی هم نباید کار سختی باشه نه؟ فقط به کمی اطلاعات نیاز داریم. این اطلاعات رو می‌شد از دیسکورد به دست آورد.

اول، داشتم دنبال مدل‌هایی می‌گشتم که بر اساس روش کار میدجرنی ساخته شده باشند. نخستین چیزی که دیدم OpenJourney از Prompthero بود که خب کارم رو تا حد زیادی راه انداخت و تصاویر خوبی بهم داد (که حتی بعضیاش رو برای تست و بهبود مانی هم استفاده کردم). اما هنوز به خود میدجرنی، نرسیده بودم. پس باید چه کار می‌کردم؟

میدجرنی یک مدل نیست، چند مدله!

خب یکی از چیزهایی که در مورد میدجرنی خیلی جالبه اینه که همیشه در آپدیت‌هاش مدعی میشه که اضافه کردن یک کلمه یا عبارت جدید (مثلا Double Exposure) در متون ورودی می‌تونه نتیجه‌های جدیدتر و بهتری برای شما تولید کنه.

همین باعث شد که من کمی به اتفاقاتی که زیر کاپوت داره می‌افته، شک کنم. شکم هم تا حد خوبی به یقین تبدیل شد وقتی دیدم چند پروژه مشابه (که هنوز عمومی نشدند) مدعی «استفاده از چند مدل» شدند، اما چطور؟

خب یکی از راه‌هایی که میشه این حرکت رو زد اینه که چندین مدل روی چندین قضیه متفاوت ترین/فاین‌تیون بشه و بعد با یک if ساده، ورودی‌ها رو به اون‌ها فرستاد. اما سوال اینه که من چه کردم؟ آیا چندین مدل ترین کردم؟ خیر.

ترکیب چند مدل با هم و نتایج آن‌ها

اگر کمی با هوش مصنوعی آشنا باشید، احتمالا می‌دونید مدل‌های هوش مصنوعی وزن و بایاس‌هایی هستند که به داده‌های مختلف داده شدند.

حالا اگر این مدل‌ها ساختار مشابهی داشته باشند، این امکان وجود داره که اون‌ها رو با هم ترکیب کنیم و نتیجه‌های بهتری بگیریم. خب کاری که کردم این بود که اول از همه مانی رو با Open Journey و یکی دو مدل دیگه ترکیب کنم (و اسم این مدل رو new_mann_e_2 گذاشتم) و بعد یک سری مقایسه با openjourney انجام دادم.

اما حالا نیاز بود که کمی از خوبی‌های میدجرنی رو هم اینجا داشته باشیم 😁 پس حالا چه کردم؟ هیچی. آمدم و وزن‌های مانی جدید و اوپن‌جرنی رو با هم ترکیب کردم.

نتایج آزمایش‌ها

متن‌های ورودی همونطوری که مشخصه یک منظره (در سبک wasteland و cyberpunk) یک چهره (در سبک و سیاق نقاشانی چون Alphonse Mucha) و یک وسیله نقلیه (نقاشی فانتزی) بودند و مقدار seed (که تعیین‌کنندگی خوبی در جزییان نقاشی داره) در هر سه تصویر، یکی نگه داشته شد.

می‌تونم بگم به جرات مانی ۴ – که در حال حاضر در حال کار روش هستم – با متد «چند مدل» به خوبی تونسته از پس خودش بربیاد و این یعنی که همه چیز چقدر خوب داره پیش میره و با یکم تغییر و یکم ترکیبات جدید، می‌تونه نتایج به شدت بهتری هم بهم بده.

فاین تیون کردن مانی با داده‌های شما

یکی از سوالاتی که در مورد مانی ازم پرسیده شد، دقیقا همین بود که چطور میشه مانی یا حتی خود میدجرنی رو فاین‌تیون کرد. در مورد میدجرنی باید بگم متاسفم، این مدل هیچیش آزاد یا متن‌باز نیست و نمیشه کاری کرد.

اما مانی رو میشه به کمک Dream Booth فاین‌تیون کرد و احتمالا بعدتر در مورد اون هم خواهم نوشت. ولی اگر شما ایده یا دیتایی دارید، می‌تونید به من بگید تا در نسخه ۴ اضافه کنم و مدل بهتری در نهایت ارائه کنم.

جمع‌بندی و سخن آخر

بالاخره این پست هم به پایان رسید و وقتشه که یک جمع‌بندی روی مطالب گفته‌شده داشته باشیم. همونطوری که در شروع مطلب گفتم، یکی از دغدغه‌های من از زمانی که این مطالعه/تحقیق خاص رو شروع کردم این بود که تصاویر بهتری بتونم تولید کنم و این تصاویر در نظرم بود که به خروجی‌های Midjourney نزدیک یا ازشون بهتر باشند.

این یکی از وجوه این مطالعه/تحقیق بود و وجه دیگرش هم این که چطور ترکیب وزن‌ها و بایاس‌های چند مدل مختلف (که البته از معماری یکسانی تبعیت می‌کنند) می‌تونه در نتیجه اونها تغییر ایجاد کنه.

خب باید بگم که این فاز آکادمیک و تحقیقاتی به خوبی پیش رفته و کمی جای توسعه و تحقیق فنی برای این پروژه‌ها باقی می‌مونه که در آینده‌ای نه چندان دور، بروزرسانی‌های اون هم منتشر میشه.

در نهایت بگم که اگر دوست دارید محتوای مشابه و به زبان انگلیسی بخونید می‌تونید بلاگ انگلیسی من، اگر دوست دارید محتوای سابق من رو بخونید ویرگول من (بنا به پاره‌ای از اتفاقات دیگر در ویرگول نمی‌نویسم) و اگر هم علاقمند به بینایی ماشین هستید جامعه بینایی ماشین رو بخونید.

یادتان هم نره که یادگیری مستمر به بهبود زندگی شما در هر شرایطی کمک می‌کنه و همیشه شما رو می‌تونه به شخص بهتری تبدیل کنه ✌️

Share

[آرشیو مطالب قدیمی] : مصاحبه با محمدرضا حقیری ، مدیر پروژه جبیر

پروزه جبیر ، پروژه ای نو پاست که هدف آن تهیه یک سیستم عامل مناسب برای آموزش لینوکس به کاربران است. پس از بحث با آقای حقیری موضوع مصاحبه و درج آن در سایت برای معرفی پروژه پیش آمد و قرار شد من سوالاتی که حدس می زنم یک کاربر ممکن است در مورد این سیستم عامل داشته باشد را بپرسم و ایشان جواب ها را فرستادند. در ادامه می توانید این مصاحبه را بخوانید.

خودتون رو برای دوستان معرفی کنید.

سلام :) . محمدرضا حقیری هستم متولد نهم خرداد ماه ۱۳۷۵ در شهر تهران و اکنون ساکن بندرعباس. در حال حاضر در دوره متوسطه مشغول تحصیل هستم. از جمله مقامات و رتبه هایی هم که کسب کردم ، میتونم به رتبه سوم رباتیک مدارس راهنمایی استان تهران ، رتبه دوم تولید محتوای آموزشی (نرم افزار) در استان تهران ، رتبه اول مسابقات گرافیک رایانه استان هرمزگان و رتبه ۶۴ المپیاد کامپیوتر کشوری. همچنین طرح سیستم عامل جبیر هم رتبه ۱۲ کشوری جشنواره جوان خوارزمی رو کسب کرده :)

از کی شروع به فعالیت کردید؟

از سال ۱۳۸۹ به فکر طراحی سیستم عامل بودم. البته اون زمان قصد داشتم همه چیز رو خودم بنویسم. ولی با Remastersys آشنایی پیدا کردم اما چون اینترنت پرسرعتی نداشتم ترجیح دادم توزیع لینوکسی رو روی ماشین مجازی پرورش بدم و ازش خروجی بگیرم (ویرچوال باکس چنین کاری رو میکنه) و بعد اسمش رو prp-e خالی گذاشتم. البته prp-e مخفف اسم کلوپ رباتیک مدرسه راهنماییمون بود (پرشیا رایان پرداز شرق). و در سال ۱۳۹۰ که همکار جدیدی در پروژه پیدا شده بود و تیم «ایران هکینتاش» رو تشکیل دادیم ، این توزیع رو پرورش دادیم و خروجی ISO رو با Remastersys تهیه کردیم. اواخر ۹۰ بود که IranHackintoshOS رو بین خودمون رد و بدل کردیم :). کمی کار اون موقع سخت بود چون که دو نفر بودیم و اطلاعات لینوکسی متوسطی داشتیم. اما اینکه توزیعی رو ایجاد کرده بودیم که ویژگی هایی از سیستم عامل مک به ارث برده باشه. اما در نسخه ۱ که به «جبیر او اس» مشهور هست ، سعی کردیم یک توزیع همه جانبه تهیه کنیم .

هدف اصلی پروژه چیست؟

یک سیستم عامل عام منظوره که تمرکز خاصی رو دسکتاپ و کاربران تازه کار داشته باشه. یعنی کاربران بتونند بعد از نصب و کار روی این سیستم عامل بتونند به راحتی روی سایر سیستم عاملها(حتی مک یا ویندوز یا BSD ها و …) سوییچ کنند.

تیم دارید؟ چند نفر هستند؟

بله. تیم ۳ نفره متشکل از من (محمدرضا حقیری) ، رضا باقرزاده و محمد اسماعیلی.

الان در چه وضعیتی هستید؟

بستگی داره منظورت چی باشه :) . خب وقتی از «وضعیت» سوال به میون میاد کمی میشه گفت که وضعیت تیم ، که خدا رو شکر خوبه. وضعیت مالی  و … هم در حد مطلوبی هست که بتونه یک Foundation کوچک رو زنده و سر پا نگه داره.

تا حالا چند تا نسخه منتشر کردین و تو هر کدوم جه پیشرفت هایی بوده؟

نسخه ۱ — ۲۵ فروردین ۹۱ — ویژگی خاصی نداشت.
نسخه ۲ — شهریور ۹۱ — میزکار Legendary UI رو در خود داشت.
نسخه ۳ — آبان ۹۱ — اولین توزیعی که به طور رسمی مبتنی بر گنوم ۳.۶ بود (قبل از Ubuntu GNOME Remix منتشر شد).

چرا جبیر رو با میزکار های مختلف منتشر می کنید و روی یه میزکار تمرکز نمی کنید؟

برای اینکه دوست داریم همه ازش استفاده کنند. مثلا شما توزیعی مثل چاکرا رو ببینید ، حتی الان فقط به ۶۴ بیت محدود شده! این در صورتی هست که جبیر فقط در ۳۲ بیت منتشر میشه و امکان اجرا روی همه سیستم ها رو داره.

چرا یه میزکار برای جبیر نمی سازید و از گنوم شل و xfce و بقیه میزکار ها استفاده می کنید؟

چون توسعه میزکار سخت و هزینه بر و همچنین کار بر هست. مثلا KDE از سال تولد من (۱۹۹۶) متولد شده و الان ۱۷ سال هست که داره توسعه داده میشه :)

خیلی از منتقدان شما ازتون این سوال رو می پرسند که چرا روی یه توزیع مثل اوبونتو کار نمی کنید و یه سیستم عامل جدید ساختین. جواب شما به این دوستان چیه؟

خب این رو از حرفهای قبلی من میشه برداشت کرد. برای اینکه این توزیع نمونه ای هست که کل کامپیوتر -علی الخصوص لینوکس و یونیکس – رو به کاربر آموزش میده .

نظرتون در مورد توزیع های ایرانی مثل آریویس چیه؟

همه توزیع های ایرانی خوب هستند. مخصوصا پارسیکس ، آریوس و زمین. البته پارسیکس و پارسیدورا تقریبا میشه گفت که روند توسعشون خیلی کند هست (مطلبی در وبلاگم هست در موردشون). ولی آریوس که تقریبا همزمان با مینت و زمین هم که توزیع نسبتا مستقل هست خوب و کارامد هستند. گفتم کارامد! راستی کارامد لینوکس هم خوب بود. با این اوصاف هزاران سیستم عامل ایرانی قبل از «قاصدک» بودند ولی نمیدونم چرا عنوان «اولین سیستم عامل ایرانی» رو به خودشون نسبت دادن :))

چرا کاربر باید اوبونتو یا دیگر توزیع های لینوکس رو رها کنه و بیاد سمت جبیر؟

فکر کنم به اندازه کافی روی این مورد در بالا توضیح دادم :)

چه چیز جدیدی رو تصمیم دارید توی جبیر پیاده سازی کنید یا که پیاده سازی کردید , تا منحصر به فرد بشه؟

اول از همه لجندری یو آی ، بعد از اون پروژه های EasyShell و JetGet که اولی یک شل یونیکس و دومی یک رابط متنی برای همه مدیر بسته های یونیکس و لینوکس هست. تا الان Legendary UI پیاده سازی شده.

در مورد بهینه سازی سیستم عامل برای صفحه های لمسی چه کار هایی انجام شده یا انجام خواهد شد؟

Legendary UI گام اول بود تا فضای خالی زیادی رو دسکتاپ ایجاد بشه. بعد از اون روی Plasma Active که شرکت Basyscom و KDE مشترکا منتشرش کردند رو انتخاب کردیم.

فکر نمی کنید جبیر کمی نیاز به تبلیغ داره تا بین کاربران شناخته بشه؟به نظر میرسه آریوس تو این زمینه بهتر از شما نیست؟

 خب آریوس قدیمی تر هست. همچنین در دایرکتوری دیستروواچ موجوده. توزیع های نوپا ابتدا کمی با مقاومت جوامع ، بعد از مدتی کم توجهی و در نهایت توجه آنها مواجه میشند. حتی اگر در فرومهای اوپن سوزه و اوبونتو بچرخید متوجه خواهید شد همه جا همینه.

اگه نکته یا حرفی با خوانندگان دارید بگید.

نکته یا حرف خاصی ندارم :) با تشکر  آرزوی توفیق روز افزون برای همه :)

پیوندهای مرتبط

Share

داستان پروژه جبیر – عملکرد وزنیاک، همچنان رویای جابز (قسمت دوم)

در مطلب پیشین (لینک) اشاره کردم که ایده‌ها و جرقه‌های ابتدایی پروژه جبیر، از کجا به ذهنم رسید و چرا مهم بود که اون ایده رو پیاده کنم و حتما به اون هدف برسم. این موضوع، باعث شد که من بیش از پیش تلاش کنم که به هدفی که برای خودم گذاشتم برسم.

در این یکی مطلب، قصدم اینه که در مورد فرایندی که جبیر برای ساخته شدن طی کرد صحبت کنم و قطع به یقین، خیلی از این مراحل قدیمی‌تر از اونی هستند که شما بتونید الان پیاده‌سازیشون کنید. پس اگر نیازمند این هستید که توزیع لینوکسی مبتنی بر دبیان یا اوبونتو بسازید، می‌تونید راهنمای عملی قرار دادن فیل در یخچال و همچنین چگونگی ساخت توزیع لینوکس رو بخونید. ولی اگر دوست دارید سفر طولانی یک نوجوان در مسیر پیاده‌سازی رویاش رو بدونید، به خوندن همین مطلب ادامه بدید.

بررسی راه‌های ساخت یک سیستم‌عامل

ابتدای راه، باید بررسی می‌کردم که سایرین چطور سیستم‌عامل ساختند و چطور شده که سیستم‌های عاملشون، رشد و نمو خوبی داشته. همونطور که در قسمت اول هم اشاره کردم، یکی از idol های من در زندگی، استیو جابز بود (و کماکان هم هست) و طبیعتا اولین سیستم‌عاملی که به نظرم اومد که داستان موفقیتش رو مطالعه کنم، مک بود. اما مک یک مشکل بزرگ داشت. بررسی درست و حسابیش نیازمند این بود که حتما یک سیستم اپل تهیه کنم. حالا چه آی‌مک، چه مک‌بوک و … . به همین خاطر، مک رو بیخیال شدم.

داستان موفقیت ویندوز هم تقریبا اظهر من الشمسه. این سیستم‌عامل عمده محبوبیتش رو به این خاطر داره که روی سیستم‌های سازگار با PC های IBM نصب می‌شد و از قضا، همون دوره IBM تصمیم گرفته بود که لایسنس تولید کامپیوترهای شخصی مشابه کامپیوترهای خودش رو به کمپانی‌های دیگری مثل Dell, Compaq, HP و … هم بفروشه. پس تعداد بیشتر، مصادف شده بود با مصرف بیشتر و محبوبیت بیشتر.

نهایتا، با خودم گفتم که «خب، می‌رم بین محبوبیت توزیع‌های لینوکس جستجو می‌کنم». اونجا بود که فهمیدم چندین توزیع ایرانی مثل پارسیکس (متوقف شده)، کارآمد (متوقف شده) و آریوس (متوقف شده) وجود دارند. در عین حال، فهمیدم این‌ها ویژگی‌های مشترک زیادی دارند. خلاصه که این مورد رو گذاشتم در لیست مطالعه که بعدتر در موردش مطالعه کنم و ببینم که دنیا دست کیه.

خلاصه، مطالعه پیرامون موفقیت سیستم‌های عامل تموم شد. دلم می‌خواست اون موقع وارد جامعه‌ای از برنامه‌نویسان بشم و ازشون یاد بگیرم و انتقال تجربه انجام بشه. به همین خاطر، در وبسایت برنامه‌نویس، ثبت‌نام کردم. اونجا بود که متوجه شدم یکی از اعضا، یک سیستم عامل نوشته به اسم آراکس. برخلاف عمده پروژه‌های سیستم‌عامل که دیده بودم، این یکی توزیع لینوکس نبود بلکه سیستم‌عاملی بود که از بیخ و بن توسعه داده شده بود و با خودم گفتم که پسر! باید با این رفیق شم حتما. اما خب نشد، یعنی نمی‌دونم چی شد ولی احتمالا شلوغی سر ایشون و عدم تمایلشون باعث این شد که دوستی‌ای شکل نگیره.

خلاصه، کمی هم به زبان انگلیسی گشتم. اون موقع مثل الان زبانم خوب نبود و در فهم بسیاری از مطالب، مشکل داشتم. با این حال با گشتن در اینترنت به ویکی توسعه‌دهنگان سیستم‌عامل رسیدم. جایی که هزاران و ده‌ها هزاران نفر دیگر، مشغول توسعه پروژه‌های خودشون بودند و همین باعث شده بود که من یک بهشت برین پیدا کنم. اما اونقدری نگذشت که امیدم ناامید شد. چرا؟ چند مدخل رو که خوندم فهمیدم از صفر نوشتن یک سیستم‌عامل که بتونه کلی کار ریز و درشت انجام بده به این سادگی‌ها هم نیست. که البته اگر نظر خودم رو بخواهید، خیلی خوب شد که این اتفاق افتاد. بعدا در موردش حرف خواهم زد.

به همین خاطر، یک تحقیق بزرگی در مورد سیستم‌عامل‌های متن‌باز موجود کردم که ببینم کدوم بعنوان پایه سیستم‌عامل می‌تونه گزینه خوبی باشه. گنو/لینوکس، بی‌اس‌دی‌ها، هایکو و حتی کولیبری رو چک کردم و به این نتیجه رسیدم که خب، لینوکس بهترین گزینه‌ست! حتی در این میان داشتم به اندروید هم فکر می‌کردم ولی باز پس ذهنم گنو/لینوکس رو داشتم. حالا وقت این بود که ببینم از کدوم یکی میشه یک نسخه شخصی‌سازی‌شده بهتر ساخت.

پیدا کردن توزیع مناسب به عنوان مبنا

خب وقتی که فهمیدم قراره بیس سیستم‌عامل من لینوکس باشه، نیاز داشتم که ببینم کدوم توزیع بهتره. به همین خاطر بارها و بارها، توزیع عوض کردم (و حتی همین امر موجب این شد که هاردم به شدت کند و حتی خراب بشه. بعد از مدتی حتی مجبور به تعویض هارددیسک لپتاپی شدم که اون زمان داشتم). نخستین توزیع، اوبونتو بود. بعدش دبیان. بعد اوپن سوزه، فدورا و … . به همین سبک و سیاق هزاران توزیع رو تست کردم که ببینم کدوم بهتره. البته دروغ چرا، هزاران خیلی مبالغه‌ست. درست‌ترش اینه که هر توزیعی که اسم و رسمی داشت رو نصب و آزمایش کردم که ببینم قضیه چی به چیه.

اما مشکلاتی هم در این میان بودند. یکی از بزرگترین مشکلات پیش روی من، اینترنتی بود که اون زمان داشتیم. اینترنت پرسرعتی بود نسبتا اما دو مشکل اساسی داشت. اولین مشکل محدودیت حجمی بود و خب طبیعتا می‌دونید که بسیاری از این توزیع‌ها حتی موقعی که نصب میشن هم نیازمند اینترنت هستند و همین یعنی باید فاتحه اون حجم رو خوند. مورد دوم هم قطعی‌های زیاد اون خط خاص بود. خلاصه که با تمام این ماجراها، من تهش به چند کاندیدای قدر قدرت رسیدم.

اولین کاندیدا، خود دبیان بود. اصل کاری، پدر اوبونتو. دبیان نصب و راه‌اندازیش هربار من رو پیر می‌کرد البته. به همین خاطر ترجیح دادم که مدتی کنارش بذارم. در همین میان، باز به اوبونتو برگشتم. بعد از بازگشتم به اوبونتو، با لینوکس مینت آشنا شدم. حقیقتا از مفهومی که مینت داشت هم خوشم اومد! فهمیدم که مطابق قوانین خیلی از کشورها، یک تعداد زیادی از نرم‌افزارها مثل فلش‌پلیر، فونت‌های مایکروسافت، کدک‌ها، واین و … امکان «بازتوزیع» یا Redistribute شدن ندارند. اما مینت از این قاعده مستثناء بود. چطور؟ مینت در ایرلند جنوبی ساخته شده. کشور ایرلند هم مثل روسیه و کشور ما، از کشورهاییه که کپی‌رایت درش به اون شکل مطرح نیست و شما احتمالا راحت‌تر می‌تونید این تیپ بازتوزیع‌ها رو انجام بدید.

وقتی دیدم اینطوریه، با خودم گفتم چرا پایه این قضیه مینت نباشه؟ به همین خاطر مینت نصب کردم تا ببینم چی به چیه و دروغ چرا؟ عاشقش شدم. روی مینت گنوم ۳ نصب کردم و کلی باهاش کار کردم و دیدم عجب چیز خوبیه. خلاصه اینجا بود که کاندیداهای من به مینت و اوبونتو، تقلیل پیدا کردند.

پیدا کردن راهی برای پکیج کردن مجدد توزیع شخصی‌سازی شده

اینجا دیگه روی لپتاپ مینت نصب کرده بودم. شخصی‌سازی‌های مختلفی رو روش انجام داده بودم و وقتش رسیده بود که یک پکیج ازش بسازم. در واقع می‌خواستم یک ISO بسازم که بتونم بعدا روی لپتاپ خودم یا کامپیوترهای دیگر به طور کل، نصبش کنم. به همین خاطر از Relinux استفاده کردم (این پروژه تقریبا دو سالی میشه که از رده خارج شده، ولی اون موقع جوان اول ابزارهای ساخت توزیع بود). حالا وقت این رسیده بود که یک مینت خوش رنگ و لعاب با هزاران هزار بسته رنگارنگ، به ISO تبدیل بشه و همین تبدیل همانا و سیستم‌عامل‌ساز شدن من همان!

اما اینجا یه مشکلی پیش اومد. انقدر نرم‌افزارها زیاد بودند که حجم ISO تولیدی توسط Relinux بالای ۴ گیگابایت رفت. اگر این پست رو تشریف ببرید بخونید، توضیح دادم که استاندارد ISO9660 یک محدودیت روی حجم داره و بیش از چهار گیگابایت رو نمی‌تونه در خودش جای بده. همین امر، باعث شد که پروژه رو بکوبم و از اول بسازم. به همین خاطر، دوباره DVD اوبونتو 11.10 رو برداشتم (و در همون حین نخستین بتاهای ۱۲.۰۴ هم داشتند میومدند) و روی لپتاپ نصبش کردم. پس از نصب، تغییراتی روش دادم مثل جایگزینی یونیتی با گنوم، نصب تعدادی نرم‌افزار و جایگزینی تعداد دیگر. این بار شد! این بار واقعا شد و خب خوشحال و خرم بودم.

عکس از توزیع کاپریس است – کاپریس در سال ۹۹ ساخته شد.

انتشار نسخه اول به صورت LTS و اولین اشتباهات

خب در فروردین سال ۱۳۹۱، نخستین نسخه جبیر آمد. یادمه که ده روز قبل از انتشارش حتی این پست رو در فروم اوبونتو ایجاد کردم که خب همونطور که می‌تونید بخونید؛ کم هم حاشیه نداشته. خلاصه اینجا بود که اولین اشتباهات رو متوجه شدم. در این قسمت بیش از این که بخوام پیرامون این که جبیر چه بود مانور بدم، میخوام روی اشتباهات مانور بدم.

اولین اشتباه شاید برمی‌گشت به جهان‌بینی من. اینطور بخوام بگم که این جهان‌بینی این طور بود که اگر در ۱۶ سالگی یک سیستم‌عامل مثل جبیر ساختم، دیگه ته دنیای تکنولوژی و اینام. به قول یه بنده‌خدایی، دچار سندرم «جلوزدگی از خود» شده بودم. خب این مورد در سنین نوجوانی طبیعیه و حتی همین الان باور دارم که نسبت به سن و سال اون زمانم، واقعا کارم خفن بوده ولی نه اونقدری که خودم همیشه فکر می‌کردم. بهرحال در دوران نوجوانی خیلی‌ها دوست دارند کارهای بزرگ کنن و همونطور که در مطلب پیشین عرض کردم، این قضیه باعث شد من بشم اینی که الان هستم.

خلاصه این اشتباه، اشتباه اول بود. اشتباه دوم این بود که فکر می‌کردم اینجا می‌تونم سبک و سیاق اپل رو پیش بگیرم. یعنی چی؟ یعنی که یک سیستم‌عامل مبتنی بر یک سیستم‌عامل دیگر بسازم و بعدش، کدش رو ببندم و نهایتا سخت‌افزارهای مبتنی بر اون سیستم‌عامل رو به ملت بفروشم. نه روی زیرساخت فکری داشتم، نه روی این که پروانه‌ها چه اجازه‌هایی میدند. خلاصه که اینجا کلی اشتباه پشت هم دیدیم. اما تلاش کردم این موارد رو در نسخه ۲ اصلاح کنم.

نسخه ۲، رابط کاربری افسانه‌ای

توزیع آریوس، علاوه بر این که ریمستر از اوبونتو بود دو ویژگی داشت که از سایر توزیع‌های ریمستر؛ متمایزش می‌کرد. یکیش نصاب آفلاین درایورها بود، دیگری این که یک رابط کاربری خیلی خوشگلی هم داشت که خب به شکل یک نشست روی گنوم اجرا می‌شد. در نسخه دوم تصمیم گرفتم چنین تغییری رو ارائه بدم. به همین خاطر، با کمک AWN, Mutter و یک سری تغییر ریز دیگر، یک رابط کاربری نسبتا کاستوم ساختم و اسمش هم گذاشتم Legendary UI یا «رابط کاربری افسانه‌ای». همچنین در کنار اون نسخه، یک ایزو با XFCE هم ارائه کردم که خب در این مقطع، جبیر با دو میز کار داشت عرضه می‌شد.

حقیقتا نسخه ۲ تا حد خوبی ترکوند. به حدی که با این پروژه به جشنواره‌های استانی و کشوری (من‌جمله خوارزمی) راه پیدا کرده بودم. این رو هم اینجا بگم چرا که واقعا نمی‌تونم این رفرنس رو اینجا ندم 😁 در فیلم The Social Network – که داستان ساخت و رشد فیسبوک رو به شکل سینمایی روایت می‌کنه – کرکتر Divya Narendra (یکی از شرکای دوقلو‌های وینکلواس در پروژه Harvard Connection) در مورد مارک زاکربرگ می‌گه که «مارک بزرگترین شخصیت دانشگاه شده بود. اون هم دانشگاهی که نوزده‌تا برنده نول و پونزده‌تا برنده پولتیزر و حتی یک ستاره سینمایی داره». حقیقتا در میان دانش‌آموزان اون مدرسه و حتی شهر بندرعباس من چنین حسی داشتم و همینجا بود که دوباره کمی از خودم جلو زدم. اما این تمام ماجرا نبود. جزییات این بخش رو، در قسمت‌های بعدی این داستان خواهیم خوند.

نسخه ۳ و ۴، مشکل اینترنت و متاع خنده؟

در نسخه ۳، تغییر خاصی نبود جز این که قبل از این که Ubuntu GNOME Remix منتشر بشه، این توزیع با میزکار گنوم عرضه شد (حقیقتا جا داشت این مورد شدیدا بهش اشاره بشه). اگر دوست دارید در مورد این نسخه بیشتر بدونید می‌تونید به این مصاحبه من با لینوکس سیزن مراجعه کنید و کمی با ذهنیت من در اون سال آشنا شید. نسخه ۳ خیلی حاشیه نداشت. در عین حال، خیلی هم سر و صدا و برند نساخت. یک توزیعی بود که نصب می‌شد و خلق‌الله استفاده می‌کردند.

نسخه ۴، برای من خیلی مهم بود. در این حد که حتی اسم نسخه‌ش هم خواستم یک چیز باحال انتخاب کنم و از همین رو، اسم رو گذاشتم Pirates of Galaxy یا «غارتگران کهکشان». در این یکی نسخه خیلی سعی داشتم که همه‌چی رو مینیمال در عین حال شخصی نگه دارم. اما یک مشکل اساسی اینجا پیش آمد. مشکل چی بود؟ مشکل این که اوبونتو باگی داشت که اگر شما اون رو باز دوباره بسته‌بندی می‌کردی، نمی‌تونست کارت شبکه رو درست شناسایی کنه و به اینترنت متصل نمی‌شد. همین موضوع باعث این کامنت از جادی شد:

جادی

خب بخش اول کامنت تذکری بود به دوستی که ظاهرا ادب رو رعایت نکرده بود. بخش دوم هم از نظر من بد نیست، اما نکته مهم برخورد جامعه نرم‌افزار آزاد با این موضوع بود. چرا؟ چون من یادمه حتی سال ۹۶ که خودمم یادم نبود چه کرده بودم تو این سیستم‌عامل، در بعضی جلسات لاگ و بعضی رویدادها این موضوع شده بود متاع خنده! طبیعتا هیچکس خوشش نمیاد کاری که در نوجوانی کرده و حتی کار بدی هم نبوده (ساخت توزیع لینوکس واقعا کار بدی نیست، شاید بیهوده باشه ولی بد، نه!) سوژه خنده یک جمع باشه.

خلاصه اینجا دیگه شد آخرین جایی که جبیر بعنوان یک توزیع گنو/لینوکس عرضه شد و دفترش به پایان آمد. اما حکایتش همچنان باقی ماند.

رفتن سراغ BSD

بعد از جبیر ۴، دیگه تصمیم رو جدی گرفتم. با خودم گفتم لینوکس برای من سیستم بشو نیست :)) در این حد که هرجا بحثی از لینوکس می‌شد، سریعا اشاره می‌کردم به این که در PlayStation 4 از FreeBSD استفاده شده، واتسپ داره FreeBSD استفاده می‌کنه و OpenBSD ایمن‌ترین سیستم‌عامل جهانه و اپل با BSD اپل شد و این‌ها و در عین حال لگدی هم به لینوکس می‌زدم و می‌گفتم این سیستم‌عامل، یک سیستم‌عامل مرده‌ست.

در همین حین، ما باز به تهران برگشتیم و خب کمی سخت بود که روی توسعه جبیر کار کنم چرا که اینترنت درست و درمونی نداشتم، لپتاپم برای کامپایل کردن کد‌های FreeBSD ضعیف بود و کلی داستان و مشکل از این قبیل پیش آمد. خلاصه پس از این که مدتی گذشت و کمی این مشکلات حل شد، موفق شدم که جبیر رو دوباره از نو با کرنل FreeBSD تولید کنم و بعد مدتی حتی اسم کرنل رو از FreeBSD به JabirOS تغییر دادم (که خب این خودش یک اشتباه خیلی خیلی بزرگ محسوب می‌شد چون عملا از پورت‌ها نمی‌شد دیگه استفاده کرد) و کلا در مسیری بودم که با خودم می‌گفتم «دو سال دیگه به اپل رسیدم».

یکی از دلایلش، این بود که من کم کم داشتم وارد مدیای خارجی می‌شدم. مثلا این وبسایت، خبر انتشار جبیر جدید رو کار کرد یا این یکی، با من مصاحبه‌ای ترتیب داد. همه این موارد دست به دست هم دادند تا من خیلی بیشتر از پیش، از خودم جلو بیفتم.

اما خب این موضوعات پشت سر هم، پیش‌دانشگاهی و کنکور و ورود به دانشگاه باعث شدند که کلا بیخیال پروژه جبیر بشم و این مورد باعث شد که ذهنم برای پروژه‌های دیگری که در این سال‌ها انجام دادم بازتر بشه.

این داستان ادامه دارد

فکر می‌کردم شاید این داستان چهار یا پنج قسمت بشه، اما تا اینجا که توضیحاتم رو ارائه کردم، فکر کنم کلا یک مطلب دیگر که کلیت این دو قسمت رو جمع‌بندی کنه و کمی به رفتارهای اطرافیان – بخصوص جامعه نرم‌افزار آزاد – و داستان‌هایی مشابه شرکت در جشنواره خوارزمی و … اشاره کنه، کافی باشه.

خلاصه، دوست دارم ازتون تشکر کنم که تا اینجای مطلب رو خوندید و همراه من بودید. من همیشه دوست داشتم این تجربه رو مکتوب کنم و خب اتفاقات اخیر، موجب این شد که این مطالب مکتوب بشند و در وبلاگ هم به رشته تحریر دربیان.

در نهایت، برای تک‌تک خوانندگان این بلاگ، آرزوی موفقیت و خوشحالی می‌کنم.

 

Share

داستان پروژه جبیر – رویای نوجوانی استیو جابز شدن (قسمت اول)

احتمالا اگر وبلاگ یا محتوایی که من تولید می‌کنم رو دنبال کرده باشید، با مفاهیم و اسامی خاصی من رو به یاد خواهید آورد. چه مثل چند ماه اخیر با پروژه‌های بینایی ماشین ، چه روبی و ریلز که چندین ساله کم کم با اون شناخته می‌شم، چه لینوکس و سخت‌افزار و این داستان‌ها. احتمالا هم اگر از دنبال‌کنندگان این وبلاگ باشید، می‌دونید که داستان برنامه‌نویس شدن من (قسمت اول، قسمت دوم) چیه و چطور شد که من شدم اینی که هستم.

اما قطع به یقین، خیلی از دوستان قدیمی‌تر من رو با «پروژه جبیر» یا «جبیر او اس» یا «سیستم‌عامل جبیر» می‌شناسند. پروژه‌ای که من رو با جدیت وارد دنیای توسعه نرم‌افزار، نرم‌افزار آزاد و جامعه کاربری گنو/لینوکس ایران کرد. در این پست، قصد دارم تا در مورد پروژه جبیر کمی بنویسم. در واقع، قصد من اینه که داستان این پروژه رو تعریف کنم و بگم که چی شد که اینطوری شد 🙂

چرا این مطلب نوشته شد؟

حقیقتا از سال ۹۴ به بعد که دیگه وبسایت پروژه جبیر آپدیت نشد و حتی از برند جبیر برای پروژه‌ای استفاده نشد، دلم نخواست که راجع بهش چیزی بنویسم. چرا که این پروژه علیرغم تمام خوبی‌ها و آموزه‌هاش برای من، خاطرات بدی هم داشت و خب هرچیزی، لازمه که روزی کنار گذاشته بشه. در حقیقت، جایی که انسان حس می‌کنه باید رها کنه، باید رها کنه و برای من این زمان سال ۹۴ بود. زمانی که همه‌جا اعلام کردم پروژه جبیر، چه در قالب «توزیع لینوکس» و چه در قالب «نسخه‌ای از BSD» دیگر عرضه نخواهد شد.

اما چندی پیش، پای یکی از پست‌های جبیر (لینک) نظری دریافت کردم (که البته تایید نشده) و در بخش آمار وبگاه (که به کمک افزونه Jet Pack بررسی می‌کنم) هم متوجه شدم که افرادی هستند که در حال رصد کردن گذشته من هستند. یکی از چیزهایی که عمیقا بهش باور دارم اینه که نباید در گذشته افراد زیاد کند و کاو کرد، چرا که تهش شما یا خودت ضایع میشی یا چیزی که دنبالش می‌گردی چیزی در حد زیربغل مار خواهد بود. پس با این حساب، تصمیم گرفتم که در یک سلسله مطلب جامع، داستان جبیر او اس رو جمع کنم.

حالا وقت اینه که حدودا ده سال در زمان سفر کنم و برسیم به سال ۸۹-۹۰ که این پروژه رو استارت زدم، بگم چی شد که این پروژه به ذهنم رسید و چطور شد که رفتم سمت لینوکس و … .

جرقه‌های اولیه

بسیاری از افرادی که من رو می‌شناسند، از ارادتی که نسبت به استیو جابز دارم، خبر دارند. سال حدود ۸۹ بود و من در مجلاتی که اون زمان به صورت روتین از قیمت فلان گوشی و فلان کامپیوتر و فلان کارت گرافیک می‌نوشتند از رونمایی از محصولات جدید اپل مثل iPhone 4 یا iPad می‌خوندم. بعد مدتی، با استیو جابز و زندگی اون آشنا شدم و فهمیدم که این بابا، آدمی بوده که خیلی خیلی از صفر شروع کرده (تقریبا بر خلاف خیلی از ابرپولدارهای سیلیکون‌ولی، ایشون اصلا خونواده متمول و حتی اهل فنی نداشته و خونواده‌ای که درش رشد کرده بوده یک خونواده خیلی معمولی بوده).

خلاصه آشنایی با استیو جابز، بعدش خریدن یک iPod Touch 3G در من جرقه‌ای روشن کرد. جرقه‌ای مبنی بر این که «من باید دنیا را تغییر بدم». تغییر دنیا، کار سختیه. خیلی از ما جایی از زندگی این قصد رو داشتیم ولی کار خاصی براش نکردیم. خیلی‌ها هم حرکتایی زدیم ولی بعدا سرمون به سنگ خورده. خلاصه که خیلیامون اونقدری دیوانه بودیم که روزی بخوایم دنیا رو تغییر بدیم و به قول استیو جابز، افرادی که اونقدر دیوانن که فکر می‌کنن می‌تونن دنیا رو تغییر بدن، دقیقا همونایین که دنیا رو تغییر میدن.

در همون سال‌ها بود که ما مهاجرتی از تهران به بندرعباس داشتیم و خب حقیقتا این مهاجرت و دوری از فضای تهران – بویژه محله‌ای که درش بزرگ شده بودم و طبیعتا بسیاری از هم‌کلاسی‌های دبیرستانم هم قرار بود همون بچه‌های راهنمایی و دبستان باشند – باعث شده بود کمی ناامید و افسرده باشم. تمام این دلایل دست به دست هم دادند که من تصمیم بگیرم که بخوام استیو جابز دوم باشم (شاید اشتباه همین بود، هوم؟).

خلاصه شبانه‌روز در حال ایده‌پردازی بودم. اما ایده‌ها همین جا متوقف نشدند. ایده‌ها خیلی بیش از اون چه که فکر کنید پیش رفتند در ذهنم. اما نیاز داشتم یک محرک خیلی اولیه داشته باشم. نمی‌دونستم چه محرکی ولی بهرحال یک محرک نیاز بود.

محمدرضا حقیری (چپ) و رضا باقرزاده (راست) - توسعه‌دهندگان پروژه جبیر

من باید سیستم‌عامل بسازم

بالاخره پیداش کردم. محرکی که لازم داشتم تا باهاش دنیا رو تغییر بدم، پیدا کرده بودم. شاید باورتون نشه ولی به معنای واقعی در نقطه نقطه بدنم شور و شوق رو حس می‌کردم و برای انجام این کار، انگیزه بسیار بسیار زیادی داشتم. حالا که این انگیزه بود، سوال اینجاست که چرا نه؟ اما قبل از هرچیزی بهتره ببینیم که این انگیزه چی بود.

نمی‌دونم شما چقدر با نشریات قدیمی آشنایید ولی نشریه مورد علاقه من، یا بهتر بگم یکی از نشریات مورد علاقه من، مجله دانشمند بود. مجله دانشمند مطالب علمی و فنی جالبی داشت. در اون می‌شد از ژنتیک و زیست‌شناسی تا هوش مصنوعی و … رو خوند و یاد گرفت و لذت برد. در بسیاری از شماره‌هاش، کارهای عملی رو توضیح می‌داد که شما می‌تونستید در خانه انجام بدید و … . خلاصه کلام که یکی از بهترین نشریاتی بود که می‌خوندم.

در تابستان ۸۹ یا ۹۰ بود که درست یادم نیست؛ در یکی از شماره‌های دانشمند کتاب «سیستم‌های عامل: طراحی و پیاده‌سازی» اثر «اندرو استوارت تنن باوم» معرفی شده بود. به صورت خلاصه بگم، در این مطلب اومده بود که انگیزه تنن‌باوم از نوشتن این کتاب چی بوده و چه فرایندی (بسته شدن کد منبع یونیکس نسخه ۷) باعث شد که سیستم‌عامل خودش رو از بیخ بنویسه و بعد از اون، شروع کنه به این که مراحل توسعه رو مستند کنه و در قالب یک کتاب برای دانشجویانش و هم‌چنین علاقمندان عرضه‌ش کنه.

اما این کل ماجرا نبود. آخر این مطلب اشاره شده بود که این کتاب و این سیستم‌عامل (مینیکس) باعث شدند که دانشجوی فنلاندی بی‌اعصاب، یعنی لینوس تروالدز؛ برای این که بتونه با مینیکس درست و حسابی کار کنه و گروه‌های گفت‌وگو رو بخونه و … یه سری ابزار توسعه بده و در همین حین یک هسته هم از بیخ و بن بنویسه. در ادامه توضیح داده شد که لینوس تروالدز یک باره هاردش رو نابود کرد (و خب شاید این نابودی یک‌باره هارددیسک که در میان لینوکسی‌ها شایعه، از همین قضیه نشات بگیره 😂) و این نابودی باعث شد که سیستم‌عامل خودش – که ملغمه‌ای از ابزارهای پروژه گنو و کرنلش بود – رو روی دستگاهش نصب کنه.

در ادامه کمی به تاریخچه لینوکس و دعواهای روتین تروالدز با بقیه اشاره کرده بود. این بخش کاملا من رو شیر کرد. من این بند رو که خوندم (و دقیقا یادمه که داخل یک خودرو هم بودیم که من این مطلب رو خوندم) با صدای بلند گفتم که «من باید سیستم عامل بسازم» طوری که خونواده هم نگاهشون به سمتم برگشت. خلاصه که این شد که من تصمیم گرفتم که اولین پروژه خیلی جدی زندگیم، یک سیستم عامل دسکتاپ باشه.

نخستین مطالعات، نخستین پیاده‌سازی‌ها

خب من بعد از خوندن اون مطالب یادمه که کتابی به اسم «کلید لینوکس» که آموزشش بر مبنای «اوبونتو ۱۰.۰۴» بود رو خوندم و خیلی چیزا ازش یاد گرفتم. در عین حال، روی یک ماشین مجازی اوبونتو نصب کردم و کمی از آموزش‌هایی که از لینوکس دیده بودم بهره بردم که ببینم چه خبره و دنیاش دست کیه. بعد از اون خلاصه اینطور شد که یک روز تصمیم گرفتم اوبونتو ۱۱.۰۴ (یا دقیق یادم نیست، ۱۱.۱۰) رو روی لپتاپم نصب کنم و حین نصب کل دیتام هم پرید.

بعد از این نصب، شروع به این کردم که یاد بگیرم که چطور می‌تونم شخصی‌سازی کنم و تا حد خوبی هم موفق بودم. اما هنوز کلی علامت سوال در ذهنم بود. به همین خاطر، کاری که کردم این بود که وارد فروم اوبونتو شدم و این سوالات رو پرسیدم. این‌گونه بود که ماجرای عریض و طویل جبیر، آغاز شد …

این داستان ادامه دارد …

تا همین الان، این مطلب شدیدا طولانی شده. به همین خاطر این مطلب رو اینجا قطع می‌کنم و اجازه می‌دم که شما حدس بزنید باقی ماجرا چی شد. البته دروغ چرا، باقی ماجرا رو خیلی زود (شاید حتی فردا شب) در وبلاگ منتشر می‌کنم و منتظر بازخوردهای شما می‌مونم.

امیدوارم که این مطالب، اطلاعات خوبی به شما از روند یک پروژه اوپن سورس که از قضا در جاهای مختلفی به شدت اشتباه زده؛ بده و براتون مفید واقع بشه. از این که وقت گذاشتید و این مطلب رو خوندید، ممنونم.

Share

داستان برنامه‌نویس شدن من – قسمت دوم

در پست پیشین، یعنی قسمت اول داستان برنامه‌نویس شدنم (لینک) از زمانی که شروع به خوندن کتاب‌های ویژوال بیسیک کردم تا زمانی که پروژه جبیر رو راه انداختم رو به تفصیل توضیح دادم. فکر می‌کنم داستان برنامه‌نویس شدن من، داستان جالبی برای خیلی از دوستانی که وبلاگم رو میخونن بوده و به همین دلیل، تصمیم گرفتم که قسمت دومش هم حتما بنویسم.

همونطوری که در قسمت قبلی قولش رو داده بودم، قراره که در این قسمت از بعد از پروژه جبیر تا زمانی که وارد بازار کار شدم رو توضیح بدم و بگم چی شد که اینطوری شد. در مورد مسیرهای شغلی قبل‌تر توضیح دادم (مثلا در پست چگونه توزیع لینوکس بسازیم و یا پست چگونه بازی‌ساز شویم) همینطور حتی ابزارها و وسایلی که در مسیر شغل‌های مختلف طراحی و تولید کردم (مثل صداگذاری روی بازی کامپیوتری) هم در این وبلاگ پیش‌تر توضیح دادم. فلذا در این مطلب، اصلا و ابدا به مسیرهای شغلی اشاره نخواهم کرد.

ورود به دانشگاه

در طی این سالها، یعنی از حدود ۹۱ تا ۹۳ راه‌های زیادی رو رفتم که سرویس‌ها و نرم‌افزارهای خاصی رو طراحی کنم و خب دروغ چرا، تا حد زیادی هم رویای استیو جابز یا زاکربرگ شدن هم در سر داشتم و خب کارهای مختلفی مثل ایجاد انجمن‌های اینترنتی مختلف (ایران‌بی‌اس‌دی، ایران‌هکینتاش و …) گرفته تا برپا کردن شبکه‌های اجتماعی و نرم‌افزارهای آنلاین دیگر (اکسوال، نکست‌کلود و …) رو انجام می‌دادم. راستش این راه‌ها من رو به قول خارجی‌ها Satisfy نمی‌کرد و همچنان دنبال این بودم که یک سیستم عامل خوب بسازم!

خلاصه شد سال ۹۲ و ما از شهر بندرعباس به تهران برگشتیم. اون سال، سال پیش‌دانشگاهی من بود (و بد نیست این داستانکم رو هم پیرامونش بخونید) و اون سال، یک تصمیم بزرگ هم گرفتم. تصمیمم این شد که جبیر به جای این که مبتنی بر اوبونتو (یک توزیع از گنو/لینوکس)، یک نسخه شخصی‌سازی‌شده از FreeBSD باشه. از همین رو، شروع کردم به رفتن به IRC های مختلف، سوال پرسیدن و مستندات خوندن. بعد از چندین ماه مطالعه، وضعیت اینترنت خونه و خودم تا حد خوبی پایدار شد و بعد شروع کردم به انجام تغییرات روی کد FreeBSD.

بعد از مدتی، پروژه جبیر تا حد خوبی پیش رفت و گذشت و گذشت و من کنکور دادم (داستانی از کنکور هم اینجا نوشتم) و وقتی نتایج اومد، فهمیدم که در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز در رشته مهندسی کامپیوتر و گرایش سخت‌افزار قبول شدم.

داستان برنامه‌نویس شدن من - محمدرضا حقیریشرکت در لاگ‌ها و رویدادها و آخر و عاقبت پروژه جبیر

حضور در تهران و دانشجو شدن، به من کمک کرد که وارد جامعه بشم و در رویدادهای نرم‌افزار آزاد و متن‌باز و سایر رویدادها (مثل PyCon و …) شرکت کنم. اولین رویدادی که شرکت کردم، رویدادی بود به اسم «جامعه رایانش ابری آزاد». در اون رویداد با KVM و Docker آشنا شدم و تا حد زیادی هم دانشم در زمینه Containerها و مجازی‌سازی تا حد خوبی بالا رفت.

در حاشیه شرکت در این رویدادها، بسیاری از افرادی که از انجمن اوبونتو و یا تکنوتاکس یا لینوکس‌ری‌ویو می‌شناختم رو حضوری دیدم و باهاشون آشنا شدم و حتی رفاقت‌هایی شکل گرفت. پس از مدتی، در بحثی دوستانه، تصمیم بر آن شد که پروژه جبیر کلا منحل بشه و پروژه‌ای به این بزرگی که نیازمند دانش فنی بالا، پول زیاد و همچنین حوصله فراوونه، به زمانی موکول شه که بتونم از پس حداقل یک موردش بربیام. فلذا پروژه جبیر اعلام شد که دیگه قرار نیست ادامه پیدا کنه.

اگر دوست دارید ببینید که پروژه جبیر چه شکلی بوده، می‌تونید این لینک مربوط به وب آرکایو رو هم ببینید: لینک. در ادامه، بنا به دلایلی (که در ادامه این مطلب بهش می‌پردازیم) تصمیم شد که پروژه جبیر بیشتر روی فاز سخت‌افزاری باشه و چند مطلب هم در موردش حتی نوشتم(لینک).

داستان برنامه‌نویس شدن من - محمدرضا حقیری

یادگیری روبی، ورود به حوزه سخت‌افزار و دیگر هیچ!

مهرماه ۹۳ بود که من خیلی جدی تصمیم گرفتم حداقل یک زبان برای توسعه وب رو جدی یاد بگیرم. قبل‌ترش، کتاب «از این پس پایتون» رو خونده بودم و به همین خاطر هم کمی با پایتون و فلسک آشنا بودم. دوستی یک کتاب جنگو هم برای من ارسال کرد. اما در همون هنگام در بحثی در IRC که دقیق یادم نیست مربوط به occc بود یا لاگ کرج، دوستی به من پیشنهاد کرد که روبی و روبی‌آن‌ریلز رو یاد بگیرم. در ادامه‌ش، توصیه کرد که حتما با دیتابیس‌ها آشنا شم و کمی هم مهندسی نرم‌افزار یاد بگیرم.

من هم این توصیه رو عملی کردم و شروع کردم به خوندن روبی. شاید باورتون نشه ولی از اونجایی که دیدم زبون روبی، خیلی در ایران زبون روتینی نیست و خیلی‌ها باهاش غریبه‌ند، تصمیم گرفتم دانش خودم رو در قالب یک کتاب الکترونیکی دربیارم و خب نتیجه پس از مدت نسبتا طولانی شد کتاب آموزش روبی که به رایگان قابل دانلوده.

خب همونطوری که ابتدای متن گفتم، من گرایش سخت‌افزار بودم و حقیقتا این وسط به سرم زده بود دانش سخت‌افزاری خودم رو هم بالا ببرم. به همین خاطر ترم ۳ یا ۴ که بودم، قبل از این که به مدار منطقی برسم، خودخوان شروعش کردم. برام جالب بود و خب در عین حال ریاضیات گسسته هم برای من داشت مرور می‌شد. این مرور، در کنار دانش مدار منطقی من رو وادار کرد که کمی بیشتر بخوام در این حوزه ورود کنم. به همین خاطر، معماری کامپیوتر و ریزپردازنده رو هم حتی پیش از این که درسم بهشون برسه، مطالعه کردم.

وقتی به نتایج جالبی رسیدم، تصمیم گرفتم دوباره دانشم رو با مردم به اشتراک بذارم. به همین خاطر، این بار هم محتوا رو به زبون انگلیسی تولید کردم (لینک) و به رایگان در نسخه انگلیسی همین وبلاگ منتشرش کردم. خلاصه که اینجا تموم نمیشه. در اون سالها، بازار «اینترنت چیزها» یا IoT هم داغ بود و خب طبیعتا شروع کردم به یادگیری آردوینو، رزبری‌پای و … و پروژه‌های جالبی هم با اونها انجام دادم. البته خیلی از این پروژه‌ها رو هنوز که هنوزه عمومی نکردم.

خلاصه این مورد هم گذشت و رسیدیم به شهریور ۹۶. یعنی جایی که من خیلی جدی و رسمی وارد بازار کار شدم.

داستان برنامه‌نویس شدن من - محمدرضا حقیری

ورود به بازار کار

در تیرماه ۹۶، در رویدادی شرکت کردیم که مرتبط با فعالان صنعت بازی رایانه‌ای بود. این رویداد، به طور خاص به آهنگسازان و مهندسین صدا اختصاص داشت و خب بخاطر علاقه شخصیم به موسیقی، در این رویداد شرکت کردم. آخر رویداد گپ و گفتی با سخنران رویداد داشتم که باعث شد شخصی بیاد خودش رو معرفی کنه و بگه که تیمشون نیاز به آهنگساز داره. پس از مدتی، مدیر استودیو به من پیام داد و گفت بازی‌ای در ژانر کودکه و خب نمی‌دونم چی شد که اون موقع، این بحث ادامه پیدا نکرد.

اما شهریور ۹۶ یکی از دوستانی که در همون استودیو مشغول بود، برای یک بازی دیگر من رو دعوت کرد به همکاری. یک مصاحبه ریزی داشتیم و پس از اون مصاحبه، قرار شد من برم و همکاری کنم. پس از این ماجرا، من رسما وارد اکوسیستم و بازار کار شدم تا به امروز.

سخن آخر

خب، در این مطلب هم مثل مطلب قبلی حجم خوبی از خاطرات من رو شاهد بودید. کل حرفی که می‌خواستم بزنم این بود که دوستان، از تجربه کردن و حتی شاخه شاخه پریدن؛ نترسید. این پرش‌ها به خودی خود باعث میشن که شما در کارتون – حتی کارهای فریلنسری و پروژه‌ای – به شدت موفق‌تر عمل کنید. یادتون باشه که زندگی، فان‌تر از اونیه که بخواید با زیادی جدی گرفتن؛ خرابش کنید.

موفق باشید 🙂

 

Share

مهندسی اجتماعی – هوشمندی متن‌باز (OSINT)، خبرسازی

در مطالب قبلی پیرامون مهندسی اجتماعی نوشتم. در اولین مطلب صرفا به این اشاره کردم که چیه و چرا مهمه، در مطلب دوم در مورد متد ماحی‌گیری نوشتم و در این مطلب، قراره دو روش دیگر مهندسی اجتماعی یعنی OSINT و همچنین خبرسازی رو با هم بررسی کنیم. اینجا، تقریبا می‌شه گفت که مباحث مهندسی اجتماعی تمام میشن و احتمالا در آینده جوانب دیگر امنیت سایبری رو با هم بررسی خواهیم کرد.

هوشمندی متن‌باز (OSINT)

همانطوری که در قسمت اول خدمت شما عرض کردم، ما در شبکه‌های اجتماعی و در کل در اینترنت خیلی از خودمون ردپا به جا میذاریم. هوشمندی‌ متن‌باز یا Open Source Intelligence دقیقا همینجا به کار هکرها میاد. روش کلاه‌سفیدش به نظر می‌تونه بررسی عقاید و سلایق مردم برای تولید محصول باشه (مثلا خواننده‌ها به ما پول بدند که در سلیقه موسیقی مردم فضولی کنیم و براشون تحلیل ارائه بدیم) و روش کلاه‌سیاهش می‌تونه این باشه که دیتای جمع‌آوری شده رو بهونه‌ای کنیم برای پرونده‌سازی و اخاذی از دیگران.

البته ما آدمای خوبی هستیم و چنین کاری نمی‌کنیم. ساختن پرونده هم به عهده مقامات امنیتی کشورها واگذار می‌کنیم چون اونها بهتر از ما بلدند و طبیعتا، راحتتر از ما می‌تونن چنین کاری کنند. اما اگر آدم بدی هستید هم به نظرم بهتره که برید تو اتاق و به کارای زشتتون فکر کنید جای این کارا 🙂

برای OSINT ابزارهای خوبی ساخته شده. در این پست من صرفا ابزارهایی که برای توییتر و اینستاگرام ساخته شدند رو یک بررسی ریز می‌کنم، اما اگر ابزار دیگری پیدا کردم احتمالا معرفی کنم. حواستون هم باشه استفاده از این ابزارها گرچه مانع قانونی نداره، اما اگر از داده‌های به دست آمده برای کاری مثل اخاذی یا پرونده‌سازی استفاده کنید مسیر رو برای شکایت کردن افراد از خودتان باز خواهید کرد.

توییتر

چند وقت پیش، در توییتر بحثی به نام «ابر کلمات» داغ بود. افرادی که دسترسی به API توییتر داشتند، برای افراد این ابر کلمات رو میساختند. اما من از اونجایی که حوصله نداشتم با توییتر نامه‌نگاری کنم، دنبال ابزاری بودم که حداقل توییت‌های حساب‌های حفاظت‌نشده رو به سادگی بتونه استخراج کنه. اونجا بود که با ابزار twint آشنا شدم (لینک). ابزار twint یا twitter intelligence ابزاریه که به شما کمک می‌کنه به سادگی در توییتر بچرخید و مثلا توییت‌های یک شخص رو استخراج کنید.

برای مثال، برای این که ۱۰۰ توییت آخر ریاست جمهوری آمریکا رو استخراج کنیم، کافیه دستور تویینت رو به این شکل اجرا کنیم:

twint -u potus --limit 100 -o potus.json --json

به این شکل، ما به سادگی به ۱۰۰ توییت آخر اون حساب کاربری دسترسی داریم.

البته می‌تونیم این دستور رو هی گسترش بدیم و ویژگی‌هایی مثل تاریخ، ساعت، مکان و … هم بهش اضافه کنیم. حالا این کجا به کارمون میاد؟ یه سناریوی خیلی ساده (که مربوط به بخش دوم همین مطلب هم میتونه بشه) رو در نظر بگیرید. مثلا قراره موز گران بشه. شما کافیه که twint رو به این شکل اجرا کنید:

twint -s "گرانی موز" --near Tehran --limit 1000

این هزار توییت آخری که مربوط به «گرانی موز» میشن رو برای ما لیست می‌کنه. می‌تونیم بفهمیم چه کسانی بهش دامن زدند و چه کسانی پیروی کورکورانه کردند و … . خلاصه که اتصال نقاط به یکدیگر خیلی راحتتر میشه.

اینستاگرام

برای اینستاگرام هم ابزارهایی وجود دارند که کمک کنند شما به سادگی بتونید در دیتایی که مردم به صورت حفاظت‌نشده (پابلیک یا عمومی) منتشر کردند بخزید و ببینید که دنیا دست کیه. OSINT در اینستاگرام، علاوه بر مقاصد خبیث (😂) می‌تونه به شدت بهتر برای مقاصد بازاریابی و تجاری استفاده بشه. چرا که بسیاری از مردم، در اینستاگرام به دنبال چیزایی که دوست دارند می‌گردند و خیلی‌ها هم حتی خریداشون رو از طریق اینستاگرام انجام می‌دن.

البته، اینستاگرام الگوریتم‌های عجیب و غریب زیاد داره و جدیدا APIش هم کمی سخت‌گیر تر شده. ابزاری که برای اینستاگرام پیدا کردم، اسمش هست Osintgram (لینک) و این ابزار رو متاسفانه فرصت نشده که تست کنم هنوز. اما، یک ویدئوی خوب از کانال NetworkChuck براش پیدا کردم که می‌تونید اینجا ببینیدش.

ابزارهای دیگر؟

صد در صد هزاران ابزار دیگر برای OSINT وجود دارند. من فقط میخواستم که مفاهیم پایه‌ش رو با هم بررسی کنیم و ببینیم که چی به چیه. در آینده، اگر ابزار خوبی برای OSINT پیدا کنم، حتما معرفی خواهم کرد چرا که لازمه بدونیم در دنیای اینترنت چطور می‌تونیم به سادگی تحت نظر باشیم. اونم نه تحت نظر افرادی که با تحت نظر گرفتن آدما، امنیتشون رو تامین می‌کنند، تحت نظر یه مشت دیوانه 🙂

خبرسازی

خبرسازی، یکی از راه‌های دیگر مهندسی اجتماعی، برای جا انداختن یک مفهوم یا یک ترس یا حتی طرفداری از شخصه. خبرسازی‌ها، معمولا از طرف یک نفر نیستند بلکه از طرف گروه‌ها انجام میشن. مثال کلاسیکش هم می‌تونه ماجرای فیسبوک و رباتهای روسی در جریان انتخابات امریکا باشه.حالا این خبرسازی‌ها به چه شکل صورت می‌گیره؟ معمولا یک الگوریتم خاصی رو داره. به جهت این که مثالش کمی ملموس‌تر باشه، از ترند «آهنربایی شدن بدن بعد دریافت واکسن» که تازگی‌ها خیلی روش مانور داده شد استفاده می‌کنم.

  • مرحله اول: یک نفر به قصد شوخی در پلتفرم‌های شوخی مثل تیک‌تاک، ویدئویی میذاره از این که اشیا فلزی بعد دریافت واکسن بهش می‌چسبن (لینک)
  • مرحله دوم: افرادی که می‌دونن این موضوع شوخیه، اون رو در شبکه‌های اجتماعی به نمایش میذارند.
  • مرحله سوم: اشخاصی که از ابتدا با موضوع واکسن مشکل داشتند، با زدن سر و ته (دقت کنید زدن سر و ته اینجا واقعا مهمه!) داستان، اون رو بازنشر میدن.
  • مرحله چهارم: توهمش در بسیاری از افراد به وجود میاد و یک سری خبر واقعی‌تر و غیرتیک‌تاکی ساخته میشه (لینک)
  • مرحله پایانی: افراد زیادی باور می‌کنند که چنین چیزی وجود داره …

حالا این خبر، از خبرهای میشه گفت شک‌برانگیز بوده. اما در همان مثال «گرانی موز» هم میشه اینطور خبرسازی کرد. البته خبرسازی معمولا روش‌های جلوگیری خوبی هم داره که در ادامه بهشون می‌پردازیم.

چطور بفهمیم که قربانی خبرسازی نشدیم؟

معمولا ما سواد رسانه‌ای بالایی نداریم. چون کارمون رسانه نیست. به همین خاطره که به راحتی می‌تونیم قربانی خبرسازی و اخبار جعلی – بخصوص در محیط شبکه‌های اجتماعی – بشیم. اول از همه زمان‌های بسیار قدیم یادمه که وبسایت درسنامه دوره‌ای برای این کار داشت اما متاسفانه ظاهرا این وبسایت دیگر در دسترس نیست (و در ویکی‌پدیا هم توضیح درستی نیست ازش) اما خب میشه با یک سری راه ساده فهمید که داستان چیه.

  • بپرسید. اگر افرادی رو می‌شناسید که در اون حوزه فعالن حتما بپرسید.
  • بررسی کنید. با همین ابزارهای OSINT می‌تونید خط فکری و طرفداری افرادی که یک خبر رو پخش کردند پیدا کنید. این به شما در قضاوت بهتر کمک می‌کنه.
  • واکنش‌سنجی کنید. واکنش مردم در این موارد واقعا مهمه، ببینید که اکثریت چه واکنشی می‌تونن نشون بدن. عمدتا این واکنش‌ها البته درست نیستند، اما می‌تونن سرنخ‌های خوبی به من و شما بدند.
  • در نهایت، از منابع خبری معتبر داخلی و خارجی استفاده کنید تا صحت خبر را بسنجید.

شاید این آخرین مطلب از سری اختصاصی «مهندسی اجتماعی» بود، اما باید یادمون باشه که همیشه این روش‌ها یکسان نیستند و در طول زمان می‌تونن به‌روز بشن. در واقع یادتون باشه، هر قفلی که ساخته بشه، یک قفل‌شکن هم براش پیش‌تر ساخته شده.

وظیفه ما، اینه که هم دیگر رو آگاه کنیم و به هم بگیم که چه چیزی ممکنه به ما در اینترنت آسیب بزنه یا در کل، ما رو در اینترنت عریان‌تر کنه. معرفی ابزارها و روش‌ها، صرفا به این خاطره که شما بتونید خودتون رو بررسی کنید و ببینید که چقدر دیتا ازتون موجوده و اگر راضی نیستید به وجودش، حتما برای حذفشون اقدام کنید.

خلاصه که متشکرم از وقتی که برای خوندن این مطلب گذاشتید. امیدوارم مفید واقع شده باشه.

همچنین بخوانید

Share

بفرمایید ماحی تازه. یا رساله‌ای در باب صفحات جعلی و فیشینگ.

شاید الان با دیدن عنوان پست به خودتون گفتید که «ای بابا اینم که بی‌سوات از آب دراومد»، اما باید بگم نه، اشتباه نیست 🙂 عبارت «ماحی‌گیری» به نوعی بومی‌شده واژه Phishing به حساب میاد. فیشینگ یا ساخت صفحه جعلی، در واقع یک روش رایج برای انجام عملیات مهندسی اجتماعی و دزدیدن اطلاعات شماست.

در این مطلب، در مورد فیشینگ و راهکارهای جلوگیری ازش قراره صحبت کنیم. پس آماده باشید که بریم سراغ اصل مطلب 🙂

فیشینگ و راه‌های مبارزه با آن

سناریوی یک حمله فیشینگ

فرض کنید که یک ظهر تابستانی داغه، شما تازه از سر کار برگشتید و قصد دارید خونه‌تون رو کمی خلوت کنید. اولین چیزی که به ذهنتون می‌رسه چیه؟ اینه که وسایلی که به نظرتون اضافی هستند رو بفروشید. فرض کنیم که شما قراره یک میز یا یک صندلی رو بفروشید. پس گوشی‌تون رو برمی‌دارید، از وسیله مورد نظر تعدادی عکس تهیه می‌کنید، وارد اپلیکیشن دیوار می‌شید و بعد از اون یک آگهی فروش درست می‌کنید.

همه‌چی خوبه، نه؟ 🙂 من میگم نه! چون بعد از این که شما آگهی‌تون رو منتشر می‌کنید و تایید میشه، یک پیام دریافت می‌کنید. در پیام ذکر میشه که مبلغ کمی، مثلا در حد هزار یا دو هزار تومان باید پرداخت کنید وگرنه آگهی حذف میشه. اینجا دو قسمت رو باید در نظر بگیریم که بعدا بهش برسیم:

  • هزار یا دو هزار تومان یا حتی ده هزار تومان پول زیادی نیست. معمولا راحت پرداختش می‌‌کنیم.
  • ما از این که آگهی‌مون حذف بشه ترس داریم. چرا؟ چون احتمالا به پول نیاز داشتیم که یه وسیله اضافی رو برای فروش قرار دادیم.

حالا شما روی لینک – بی‌توجه به مشخصاتش – کلیک می‌کنید. وارد اون لینک می‌شید و می‌بینید که یک درگاه پرداخت کاملا درسته. اطلاعات کارتتون رو وارد می‌کنید و بعد از چند روز متوجه می‌شید که کارتتون خالی شده.

پی‌نوشت : عمده این بحث برمی‌گرده به زمانی پیش از رمز پویا. گرچه الان هم برای رمز پویا راه‌های زیادی هست که بتونن ازتون بقاپنش.

نقاط ضعف ما در حملات فیشینگ

سناریوی بالا رو خوندید؟ دو مورد نقطه ضعف رو نوشتم. شاید یکیش صرفا بازی روان باشه اما عمدتا نقاط ضعف ما در این حملات (و در کل مهندسی اجتماعی) هدف قرار گرفته. در ادامه نقاط ضعفی که ممکنه برای شما دردسر بشه یا ماحی‌گیرها ازش استفاده کنند رو ذکر می‌کنیم:

  • ترس عقب‌ماندگی یا FOMO – به این شکل که ممکنه به شکل فروش رمزارز، فروش بلیت بخت‌‌آزمایی و …، ازتون اطلاعاتتون رو بگیرند و جای دیگر استفاده کنند.
  • ترس از پرونده‌سازی – این به نظر ممکنه احمقانه بیاد، اما حقیقتیه که وجود داره. چطور؟ ممکنه شما در معرض شکایت‌های متعدد بوده باشید (مثلا شرکت ورشکسته‌ای دارید و تعداد طلبکارانتون زیاده و …) و به این شکل ماحی‌گیر میتونه با استفاده از این ترس شما، با صفحه جعلی از سامانه‌هایی که برای پلیس یا قوه قضاییه طراحی شدند، اطلاعات خصوصی‌ای مثل سابقه کیفری شما رو علنی کنه.
  • ترس از دست دادن – در کیس‌های خاصی مثل فروش روی دیوار، ترس از دست دادن به شدت می‌تونه قوی عمل کنه. با این ایده که شما پول لازم دارید و برای حذف نشدن آگهی هرکاری ممکنه بکنید.
  • لو دادن اطلاعات – این مورد کمی حساس‌تره. در مکالمات روزمره، اینترکشن‌های شبکه‌های اجتماعی و … مراقب‌تر باشید تا خدای نکرده، اطلاعاتی که بتونن محل زندگی، محل کار و … شما رو مشخص کنن رو اساسی لو ندید. چون همین این‌ها، می‌تونن باعث بشن که شما راحت‌تر طعمه فیشینگ بشید.

ما الان نقاط ضعف خودمون رو می‌دونیم. پس چطور می‌تونیم جلوی این حملات رو بگیریم؟ حقیقت تلخی هست و اون هم این که نمی‌تونیم. هکر، کلاهبردار، دزد و … همیشه هستند. همیشه هم مشغول کارند. کاری که ما می‌تونیم بکنیم کاری مثل ماسک زدن مقابل کروناست. این مثال ماسک رو چرا مدام به کار می‌برم؟ چون می‌دونیم که ماسک هم صد در صد ما رو مقابل بیماری مصون نمی‌کنه (از شما چه پنهون که حتی واکسن‌ها هم نمی‌کنن، فقط خطر بیماری رو کاهش میدن) ولی شانس ابتلا رو میاره پایین. پس ما هم شانس این که به تور ماحی‌گیرها بیفتیم رو میاریم پایین.

ماسک مناسب برای ویروس فیشینگ

در این بخش از مطلب، صرفا راهکارهایی که باعث شدن خودم تا الان کمتر مورد این حملات قرار بگیرم رو در اختیارتون میذارم. طبیعتا این راهکارها می‌تونن در طول زمان کم‌تر شن یا کلا دیگه معتبر نباشن. اما برای امروز (۱۷ خرداد ۱۴۰۰) کاملا کار می‌کنند.

  • چک کردن HTTPS محل‌هایی که دیتا وارد می‌کنیم (این راهکار الان هم اعتبار زیادی نداره، چرا که ماحی‌گیر می‌تونه به سادگی بره سراغ این که از Let’s encrypt یک گواهی SSL بگیره)
  • چک کردن آدرس وبسایت با آدرس‌های معتبر (مثلا gmail صفحه ورودش mail.google.com/login خواهد بود، چیزی جز این احتمالا حقیقی نیست. البته دامین گوگل بسته به منطقه و VPN شما می‌تونه متفاوت باشه)
  • چک کردن اسامی، آدرس‌ها و وبسایت‌ها در اینترنت و درآوردن سوابقشون (حتی دایرکتوری‌هایی برای این قضایا ساخته شدند)
  • وارد کردن اطلاعات غلط اگر به درگاه یا صفحه لاگین مشکوکیم (چرا که معمولا وقتی اطلاعات رو غلط وارد کنیم، صفحه به صفحه واقعی ری‌دایرکت میشه، اینطوری به ماحی‌گیرا هم آدرس غلط دادیم)
  • اطلاع‌رسانی در باب این تیپ دزدی‌ها به بقیه 🙂

در کل، اگر حواسمون نباشه احتمال این که سرمون کلاه بره خیلی خیلی زیاده. حواستون باشه که با چک کردن یک سری موارد ساده، به سادگی می‌تونیم از شر دزد و … در امان باشیم.

جمع‌بندی

در نهایت، ازتون بابت این که مطلب رو خوندید تشکر می‌کنم. دوم، امیدوارم این سلسله مطالب به دردتون خورده باشه. سوم، شما چه راهکاری برای جلوگیری از فیشینگ دارید؟ 🙂

Share

مهندسی اجتماعی و نکاتی که باید به آنها توجه کنید.

در دنیایی زندگی می‌کنیم که متاسفانه یا خوشبختانه، عمده اطلاعات ما روی اینترنت هستند. در توییتر اسم و عکسمون روی پروفایله و از روزمرگی‌های زندگیمون می‌نویسیم. در اینستاگرام لحظات غم و شادی خودمون رو به اشتراک می‌ذاریم. در ساندکلاد صدای خودمون یا سازمون رو به رخ دیگران می‌کشیم. در لینکدین اطلاعات کار و تحصیل و … رو قرار دادیم. بسیار هم خوب، اما این داده‌ها و اطلاعات، آیا ممکن نیست علیه خودمون استفاده شه؟

جواب به سوال بالا «بله» است. احتمالا شما هم از پدر و مادرتون زیاد شنیدید که «ملت گرگن» و باید گفت که بله، اینترنت پر از گرگ‌هاست. گرگ‌های اینترنت اما متفاوت از گرگ‌های اون بیرونن. گرگ‌های اون بیرون، معمولا تا وقتی سمتشون نرید گاز نمی‌گیرن، معمولا تا وقتی همکارشون نشید زیرابتون رو نمیزنن و … . اما گرگهای اینترنت چی؟ گرگ‌های اینترنت از هیچ فرصتی برای کسب اطلاعات در مورد شما و اذیت و آزار شما از اون طریق، دریغ نخواهند کرد. در این پست، قراره که با فرایند «مهندسی اجتماعی» آشنا بشیم و بعد یک سری راهکار برای مقابله باهاش ارائه کنیم.

اتصال نقاط، ساده‌ترین روش مهندسی اجتماعی

چند وقت پیش، در مورد امنیت بیت‌کوین و معاملاتش داشتم مطالعه می‌کردم. یک نکته جالبی برخوردم که بد نیست شما هم در موردش بدونید. شخصی که مطلب رو نوشته بود (متاسفانه با کامپیوتر قدیمی‌تری مطلب رو خوندم و در هیستوری مرورگرم نیافتمش، وگرنه پیوند می‌دادم) اینطور بیان کرده بود که:

درسته که بلاک‌ها و تراکنش‌ها رمز شدند و ما روی حریم خصوصی این نوع ارز حساب ویژه باز کردیم، اما یادتون باشه که مردم نقطه‌ها رو به هم وصل می‌کنن.

حالا، بیاییم ببینیم که این «نقطه»ها چین؟ ما چطور می‌تونیم به هم وصلشون کنیم؟ چرا اتصال نقاط مهمه و … . اول از همه، بیایید صرفا چندتا نقطه رو ببینیم:

  • سلام، من فلانی هستم.
  • من سال ۹۳ رفتم دانشگاه.
  • من کامپیوتر خوندم.
  • در یک بحثی مرتبط با یکی از دانشگاه‌های مطرح کشور (بیایید بگیم دانشگاه X)، من ورود کردم و از استادی، نقل قول کردم یا از استادی بد گفتم.
  • در لینکدین من، مشخصه که کجا کار می‌کنم اما محل تحصیلم رو مشخص نکردم.
  • از آب و هوای یک منطقه خاص در ایران تعریف و تمجید کردم.

حالا این داده‌ها رو داریم. چطور می‌تونیم ازش به اطلاعات بدرد بخوری برسیم؟ خب کاری نداره. بیایید در وصل کردن نقطه‌ها با من همراه شید و ببینید چقدر ترسناکه 🙂

وقتی گفتم «من فلانی هستم» احتمالا به اسم شناسنامه‌ایم، لقبم، اسم مستعارم یا یکی تو این مایه‌ها اشاره کردم. وقتی گفتم سال ۹۳ رفتم دانشگاه، شخص می‌تونه حدس بزنه که من از اکثریتی بودم که ۱۸ سالگی رفتند دانشگاه پس احتمالا متولد ۷۵ باشم، اما بعضی وقتا (برای آقایان) دانشگاه رفتن بعد از خدمت سربازی اتفاق می‌افته، پس اینجا بهتره که در نظر بگیرید که رنج تاریخ تولد بین ۷۳ تا ۷۵ بوده.

در مورد رشته تحصیلیم صحبت کردم. البته رشته تحصیلی گهگاهی از محتوای تولیدشده روی اینترنت هم قابل حدسه، گاهی هم از بحث‌هایی که افراد با دیگران می‌کنن و به اسم اساتید یا دروس خاصی اشاره می‌کنن. مثلا اگر در بحثی اشاره به «الکترونیک دیجیتال» شده باشه، احتمال خیلی خوبی داره که شخص «مهندسی کامپیوتر گرایش سخت‌افزار» رو در دانشگاه خونده باشه. پس به این شکل، می‌تونیم رشته تحصیلی فرد هم دربیاریم.

بعد از این، می‌رسیم به بحث در مورد محل تحصیل. در لینکدین شخص، نتونستیم چیزی پیدا کنیم. اما مثلا اومده و گفته «استاد چاکراهی در دانشگاه X از اون عوضیاس که دومیش خودشه». این که شخصی انقدر دقیق یک استاد رو بشناسه، با لفظ استاد صداش کنه و یا اشاره‌ای به سابقه آکادمیکش کنه، نشان از اینه که اون شخص احتمالا در محل تدریس اون استاد تحصیل کرده. به این شکل اطلاعات بسیار دقیق تحصیلی هم داریم. یک جمع‌بندی از این سه پاراگراف بکنم؟ من الان می‌دونم «فلانی، متولد فلان سال، فلان رشته رو در فلان دانشگاه خونده».

و اما در مورد آخرین نقطه. صحبت در مورد مکان‌ها، معمولا توسط کسی صورت می‌گیره که اشرافی به اون مکان داره. پس چه اتفاقاتی ممکنه بیفته؟ ساده‌ترینش اینه که حدس هکر به سمت این بره که شما ساکن اونجایید. ممکنه مشخص نشه که ساکن اونجایید، اما شما گوشی رو دست شخص دادید که روی منطقه‌ای خاص اشراف دارید و اونجا رو به خوبی می‌شناسید. پس در اون منطقه قطعا آمد و شدی دارید.

حالا اینا به کنار، چرا باید روی «اتصال نقطه‌ها» انقدر حساس باشیم؟ به فرض که طرف دونست شما چه‌کاره‌اید و کجا زندگی می‌کنید، خب تهش که چی؟ در ادامه بررسی می‌کنیم.

اتصال نقطه‌های مختلف به هم، این شرایط رو فراهم می‌کنه

  • در موارد حساس (مثل امنیتی شدن جو کشورها، حساس شدن مسئولین یک شرکت یا سازمان روی موضوعی خاص و … ) می‌تونه به شناسایی راحت شما کمک کنه.
  • شما رو در معرض آسیب‌های روانی (باجخواهی، پرونده‌سازی و …) قرار بده.
  • احتمال آسیب فیزیکی رو ببره بالا.

این رو در نظر داشته باشید. حالا بیایید بریم سراغ راه‌هایی که مهندسی اجتماعی می‌تونه حتی راحتتر هم باشه. من بهش میگم «مهندسی اجتماعی تعاملی».

مهندسی اجتماعی تعاملی

در مهندسی اجتماعی تعاملی، هکر اتفاقا آدم ناامن و زاغ‌سیاه‌چوب‌زنی نیست! بلکه دقیقا یکیه که با شما تعامل داره. این تعامل به روش‌های زیر می‌تونه انجام شه:

  • ساخت حساب کاربری و کسب شهرت در شبکه‌های اجتماعی
  • ساخت حساب کاربری با نام و مشخصات جعلی در شبکه‌های اجتماعی و پیام‌رسان‌ها و ایجاد روابط دوستی با دیگران
  • ساخت صفحات جعلی از وبسایت‌های خبری، صفحه ورود شبکه‌های اجتماعی، فرم‌های تماس و … .
  • انتشار اخبار جعلی
  • در خواست کمک‌های نقدی (در قالب ارزهای رایج، رمزارز و …)

حالا این‌ها هرکدوم چطور کار می‌کنن؟ بسیار هم خوب. بیایید در ادامه بررسیشون کنیم.

ساخت حساب‌کاربری و کسب شهرت در شبکه‌های اجتماعی

خواه‌ناخواه بسیاری از حرفهایی که ما می‌زنیم، می‌تونه تاثیر خوبی در «بالا آمدن» و مشهور شدن اشخاص دیگر داشته باشه. کافیه که شخصی که دیتا میخواد با ترفند‌هایی مثل «فالو کنید بک میدم» یا «منشن بده بگو اسم عمه‌ کوچیکت چند تا ر داره» و …، یک پایگاه خوبی از آدمها رو میسازند. حالا ممکنه فکر کنید که «مشکلش چیه؟» به ذات مشکلی نداره. هر انسانی نیاز طبیعی به توجه و روابط انسانی داره و این حق طبیعیشه. حتی خیلی از این اینترکشن‌ها جالب و جذابن و به نظرم شرکت درشون می‌تونه خوش‌گذرانی کوتاه‌مدت خوبی باشه.

مشکل اصلی، زمانی رخ میده که این روش، میشه وسیله‌ای برای اقدامات بعدی. مثل چی؟ مثل انتشار خبرهای جعلی و یا کلاهبرداری و سوءاستفاده‌های متعدد از افراد. همین الان از افرادی که شناخته‌شدگی خوبی در دنیا دارند (مثل خواننده‌ها، بازیگران، فوتبالیست‌ها و …) خبرهایی مثل آزار جنسی یا ایجاد مزاحمت کم نیست! فلذا بهتره که حواسمون جمع باشه که چه کسانی رو مشهور می‌کنیم و چرا.

ساخت حساب کاربری با نام و مشخصات جعلی در شبکه‌های اجتماعی و پیام‌رسان‌ها و ایجاد روابط دوستی با دیگران

شاید با خودتون بگید «عه این هم که مساله‌ای نداره، طرف نخواسته با هویت واقعیش فعال باشه». درست می‌فرمایید. این که هویت ساختگی داشته باشیم هم یک «حق» برای ماست (شاید جالب باشه بدونید که یکی از هجمه‌هایی که علیه فیسبوک هست همینه! که چرا کاربران رو فورس می‌کنه هویت واقعی خودشون رو بذارن روی اکانت‌هاشون) ولی نکات مهم‌تری هم وجود داره. در اینجا یک کیسی رو مثال میزنم.

فرض کنید شخصی هست که حساسیت گروه خاصی رو برانگیخته. شخص A و گروه G می‌گیم برای راحتی کار. حالا گروه G یک پلنی چیده که به شکلی، بخواد شخص A رو از مسیر خودش کنار بزنه. اینها میتونن یک «کارمند سابق» و یک «شرکت» باشن (خلاصه فکر نکنید همیشه ماجرا، ماجرای سیاسی و … است). پس گروه G چه می‌کنه؟ یکی رو مامور می‌کنه تا اکانتی بسازه و با اطرافیان A دوست شه. به این شکل می‌تونه طی دوستی با روش‌های مختلفی، اطلاعات به دست بیاره.

روش‌های کسب اطلاعات هم می‌تونن به خودی خود جالب باشن. در ادامه بعضیاشون رو لیست می‌کنم :

  • سوال در مورد توانایی‌های متفاوت شخص (در قالب تعریف و تمجید، تعجب، غیبت و …)
  • سوال در مورد تیپ شخصیتی فرد.
  • اعلام این که به شخص A علاقمند شده و نمی‌تونه پا پیش بذاره (بخصوص اگر A خانم باشه)
  • بدگویی از شخص برای سنجش نوع روابط و این که دیگران در مورد اون شخص چی میگن

دیدید، این فقط چهار حالتیه که به ذهن من می‌رسه. این حالات می‌تونه بسیار بسیار بیش از این قضیه باشه. فلذا حواستون باشه دفعه بعدی که پشت سر همکارتون حرف زدید، خدای نکرده به شخصی که باهاش خصومت داره دیتا ندید 😁

انتشار اخبار جعلی

اخبار جعلی هم می‌تونن در دامنه مهندسی اجتماعی قرار بگیرند! در واقع جمع کردن حجم خوبی از واکنش‌های مردم به خودی خود گرچه می‌تونه یک آزمایش باشه (که معمولا این آزمایش‌ها از قبل اطلاع داده میشن) اما به طور کل، برای پخش یک ایده خاص یا جمع کردن حجم خوبی از ری‌اکشن‌ها، استفاده میشه.

بخصوص در زمان‌هایی که به اتفاقات خاصی مثل انتخابات نزدیک هستیم، گستره این اخبار به شدت بزرگ میشه و خیلی راحت می‌تونن در نتایج بسیاری از تصمیمات جمعی تاثیرگذار باشن.

درخواست کمک‌های نقدی

در مورد این روش، بعدا به تفصیل خواهم نوشت. فقط حواستون باشه که خیلی از افرادی که در اینترنت به دنبال جمع‌آوری کمک‌های نقدی هستند، هدفشون «کار خیر» نیست. بلکه صرفا به جیب زدن حجم خوبی پوله 🙂

ساخت صفحات جعلی

در مورد این یکی هم، به زودی خواهم نوشت. فقط عبارت «ماحی گیری» یا Phishing رو در ذهنتون داشته باشید.

چطور از مهندسی اجتماعی در امان بمونیم؟

خب بذارید راحت بهتون بگم آدم فضول، آدم زاغ‌سیاه‌چوب‌زن، عین ویروس کروناست. نمیشه ازش در رفت، فقط میشه ریسکش رو کاهش داد. در ادامه، در مورد کاهش ریسکش کمی راهکار بهتون ارائه میدم 🙂

  • تا حد امکان سعی کنید داده‌های خودتون رو منتشر نکنید. اگر هم کردید، سعی کنید وسطش نویز بدید.
  • ارسال عکس و صدا برای غریبه‌ها کار خوبی نیست. سعی کنید کمتر سراغش برید.
  • به خیلی از موارد واکنشی نشون ندید. داغ شدن بعضی موارد (نمونه ساده‌ش دنگ کافه!) می‌تونه به سادگی باعث بشه که شما داده‌های زیادی از خودتون، محل زندگی و کارتون، روابطتون و … لو بدید.
  • از افرادی که به نظر ناامن میان دوری کنید!
  • به هرپیامی نیاز نیست پاسخ درست بدید.
  • برای واکنش دادن به اخبار و یا بازنشر اونها، منابع خبری معتبر داخلی و خارجی رو بررسی کنید. حساب‌های کاربری تاییدشده رو هم چک کنید و ببینید که کی، چی گفته. یافتن حقیقت به اون سادگی‌ها هم نیست چرا که بسیاری از موارد خبرهای کذب، توسط همون اشخاص نامدار هم می‌تونه نشر داده بشه.
  • در بحث‌هایی که حس می‌کنید ممکنه دردسرساز بشه براتون، شرکت نکنید.
  • از افرادی که مدعی هکری اجتماعی و مهندسی اجتماعی و … هستند دور شید. این‌ها ممکنه به خوبی بقیه هکرها نباشند، اما قطعا یه نقطه‌ای برای آزار شما پیدا می‌کنند.

در نهایت، آرزو دارم که هیچوقت طعمه گرگ‌های اینترنت نشید. این مطلب مطلب کاملی نیست و دست کم دو یا سه پست دیگه فقط در همین مورد خواهم نوشت. اما دوست دارم پیش از نگارش مطالب دیگر، نظرات شما رو پیرامون این موضوعات بدونم.

Share

چطور یک توزیع لینوکس بسازیم؟

ساخت توزیع لینوکس از جمله کارهاییه که معمولا وقتی کسی وارد دنیای لینوکس میشه دوست داره تجربه‌ش کنه. چرا؟ چون فکر می‌کنه افراد قبلی که این کار رو کردند، آدمهای خفنی بودن (که تفکر غلطی هم نیست) و فکر می‌کنند اگر دست کم یک توزیع بسازن آدم خفنی میشن (که تفکر غلطیه).

حالا آیا واقعا آدم خفنی می‌شیم اگر یک توزیع بسازیم؟ خیر. اما به ما در جهت پیشرفت و خفن شدن کمک می‌کنه. می‌پرسید چطوری؟ در جریان ساخت توزیع لینوکس شما با زیر و بم این سیستم‌عامل آشنا می‌شید و می‌فهمید ابزارهای مختلف چطور کار می‌کنند. این روش، یکی از بهترین روشهای یادگیری لینوکس و حتی سیستم‌عامله.

فکر کنم پیش‌تر به قدر کافی در مورد این که چند راه برای ساخت توزیع داریم حرف زدم. در این پست منتها قصد اینه که یک دبیان یا اوبونتویی که از پیش روی سیستم خودمون (یا ماشین مجازی) نصب شده رو به یک  ISO زنده تبدیل کنیم.

نصب و پیکربندی دبیان یا اوبونتو

در قدم اول، شما نیاز دارید که دبیان یا اوبونتو رو روی سیستم خودتون یا ماشین مجازی نصب کنید. توصیه شخصی من اینه که در دیسک یا پارتیشن جدایی نصب کنید. چرا؟ چون ما محدودیت‌هایی در ISO داریم. عموم ISO هایی که از توزیع‌های مختلف لینوکس ساخته میشن، استانداردشون iso9660 عه که یک محدودیت ۴ گیگابایتی داره. پس باید حواسمون به این موضوع هم باشه.

بعد از نصب (نصب دبیان و اوبونتو خیلی ساده‌ست : نکست نکست نکست …)، نیازه که این بسته‌ها حتما نصب بشن:

~:$ sudo apt install git mtools xorriso squashfs-tools

این بسته‌ها شامل یک سری ابزار دم دستی برای مدیریت فایل‌سیستم و … هستند. حجم زیادی هم ندارند. البته، git که معرف حضور هست برای چی استفاده میشه و خب ما قراره باهاش یه سری چیزا رو از گیت‌هاب/گیت‌لب دریافت کنیم.

هم‌چنین، بعد از نصب بسته‌های بالا، مطمئن بشید که rsync هم در سیستم نصب شده. این بسته معمولا در توزیع‌های لینوکسی نصبه، اما اگر نبود هم خطری نداره. می‌تونید نصبش کنید.

شخصی‌سازی

خب در بحث شخصی سازی ما سناریوهای مختلفی داریم. در حال حاضر، قصد ورود به بخش‌هایی مثل تغییر لوگو و … ندارم. اما مثلا شخصی سازی میزکار کجاست؟!

شما اگر دستور زیر رو اجرا کنید:

~:$ ls -a ~

یک سری فایل و فولدر می‌بینید که با نقطه شروع شدند. این‌ها اسمشون «نقطه‌پرونده» یا «دات‌فایل»ـه. معمولا پیکربندی‌ها اینجان. این پیکربندی‌ها، تنظیمات پوسته، میزکار و … رو شامل می‌شن.

خب، حالا که در مورد این‌ها می‌دونیم با خیال راحت شخصی‌سازیمون رو انجام می‌دیم. بعدش با این دستور، پیکربندی‌هامون رو آماده انتقال به کاربران دیگر می‌کنیم :

~:$ sudo cp -r ~/.config /etc/skel
~:$ sudo cp -r ~/.local /etc/skel
~:$ sudo cp ~/.bashrc /etc/skel
~:$ sudo cp ~/.profile /etc/skel 
~:$

حواستون باشه که یک سری تنظیماتی مثل gnome-keyring در پوشه local هست که باید حذف کنید بعد انتقال.

حالا این skel چیه که انقدر مهمه؟ skel کوتاه‌شده skeleton عه. در واقع اسکلت کاربرا رو اینجا نگه می‌داریم. بعد از این که با useradd یا adduser یک کاربر جدید ایجاد کنیم، محتویات این پوشه رو برمیداره می‌بره میذاره در پوشه خانگی اون کاربر.

به عبارتی فرض کنید که یک سری الگو و نقشه از دکوراسیون خونه داریم، وقتی کسی از ما یه واحد می‌خره همون الگو رو می‌بریم در واحدش پیاده‌سازی می‌کنیم.

باقی شخصی‌سازی‌ها هم بیشتر به نصب نرم‌افزار و … مربوط میشن. گرچه در مورد لوگو و … توضیح زیادی ندادم اما یک تقلبی به شما می‌رسونم. اگر از دبیان استفاده می‌کنید، دنبال desktop-base بگردید و اونجا خرابکاری کنید 😁 البته راه‌های تغییر ظاهر سیستم‌های لینوکسی به اندازه راه‌های رسیدن به خداست، با کمی جست و جو و پرسشگری می‌تونید به نتیجه‌های بسیار خوبی برسید.

اسکریپت ساخت دیسک زنده

مدتها پیش در جریان ساخت کاپریس لینوکس (لینک) برای تهیه ایزوی نهایی، یک اسکریپتی نوشتم. این اسکریپت بعدها در ساخت سیستم‌عامل سانا (لینک) هم استفاده شد. در واقع، این اسکریپت تلاشی برای زنده کردن ابزارهایی مثل remastersys و relinux بود که در دوران قدیم (حوالی سال ۴۲) برای ساخت ایزوی زنده از یک سیستم لینوکسی استفاده می‌شد.

این اسکریپت رو به این شکل از گیتهاب دریافت می‌کنیم :

~:$ git clone https://github.com/Caprice-Linux/live_image custom_live

که به این شکل، پوشه‌ای به اسم custom_live برای شما ساخته میشه که حاوی اسکریپت و متعلقاتش (مثل تنظیمات گراب و syslinux) میشه. الان، ما آماده‌ایم که دیسک زنده بسازیم!

ساخت دیسک زنده

حالا، ما مقدمات ساخت دیسک رو داریم و وقتشه که دیسک رو بسازیم. ابتدا، این دستورات رو اجرا می‌کنیم :

~:$ cd custom_live
~/custom_live:$ mkdir chroot

با دستور اول وارد پوشه custom_live می‌شیم و با دستور دوم یک فولدر خالی به اسم chroot ایجاد می‌کنیم. حالا وقتشه که از rsync عزیزمون استفاده کنیم برای انتقال سیستم نصب شده به این فولدر:

~/custom_live:$ rsync -av --one-file-system \ 
--exclude=/home/* \ 
--exclude=/root/* \ 
--exclude=/tmp/* \ 
--exclude=/sys/* \ 
--exclude=/dev/* \ 
--exclude=/proc/* \ 
--exclude=/var/mail/* \ 
--exclude=/var/spool/* \ 
--exclude=/var/tmp/* \ 
--exclude=/media/* \ 
--exclude=/etc/mtab \ 
--exclude=/etc/fstab \ 
--exclude=/etc/hosts \ 
--exclude=${pwd}/chroot / chroot

خب حالا وقتشه که با یک دستور جدید به اسم chroot آشنا شیم. این دستور، کارش ارسال یک سیگنال از پردازنده‌ست که دایرکتوری ریشه رو به دایرکتوری مورد نظر ما تغییر بده. البته شرایط خاصی هم داره، مثلا این که سیستم‌عامل هر دو جا، یکی باشه. معماری یکی باشه و قص علی هذا.

با دستور chroot دایرکتوری root رو به chroot ای که ساختیم تغییر می‌دیم:

~/custom_live:$ sudo chroot chroot/

و حالا باید یک سری تغییراتی هم اینجا اعمال کنیم. این تغییرات شامل چیان؟ اول از همه دسترسی به اینترنت رو باید به قولی «یارو» کنیم. چطوری یارو کنیم؟ به این شکل :

# rm /etc/resolv.conf
# echo "nameserver 4.2.2.4" > /etc/resolv.conf

بعد از این، لازمه که اسم میزبان رو تغییر بدیم :

# echo "custom" > /etc/hostname

بعدش هم دسترسی ریشه رو یارو کنیم:

# passwd

حالا لازمه یه سری بسته نصب کنیم. البته در حقیقت، چون ما از سیستم نصب‌شده استفاده کردیم، نیازی نیست تعداد زیادی بسته نصب کنیم و فقط یکیش کافیه :

# apt update
# apt install live-boot

بسته live-boot ماژول‌های مورد نیاز کرنل برای بوت شدن به صورت زنده رو هم بهش اضافه می‌کنه. در واقع به کرنل میگه که «من ازت میخوام به صورت زنده هم بتونی بوت بشی».

بعد از اضافه کردن این بسته، نوبتی هم باشه نوبت اینه که کَش apt رو پاک کنیم و یک کاربر به سیستم اضافه کنیم. به این شکل:

# apt clean
# adduser live

بعد از این که کاربر رو اضافه کردیم، لازمه که لاگین اتوماتیک رو به lightdm و یا gdm (بسته به میزکار، توزیع مبدا و … ممکنه این قضیه فرق کنه) اضافه کنیم. از اونجا که این مطلب یه آموزش عمومیه، این قسمت رو بر عهده شما میذارم.

پس از این، لازمه دسترسی sudo هم به کاربر لایو بدیم :

# echo "live      ALL=(ALL)       NOPASSWD: ALL" > /etc/sudoers.d/live

تذکر مهم: این روش به شدت ناامنه و فقط برای دیسک زنده پاسخگوعه. اگر قراره دیسکتون قابل نصب باشه، حتما در تنظیمات نصاب لحاظ کنید که به صورت NOPASSWD کاربر رو نسازه. البته، نصاب‌های مطرح معمولا این موارد رو با سوال و جواب لحاظ می‌کنند.

خب، کافیه که الان با تایپ exit و فشردن کلید اینتر از محیط chroot خارج شیم. یه سری پیکربندی ریز مونده که باید انجام بدیم. این پیکربندی‌های ریز در دبیان و اوبونتو متفاوتن ولی تفاوت اونقدری بزرگ نیست. در ادامه با هم می‌بینیم که چه تفاوتیه.

خب، همونطور که می‌دونید سیستم‌عامل برای بوت شدنش نیازمند کرنله. کرنل سیستم‌عامل و یک ‌initial ram disk برای بوت شدن دیسک زنده نیازه. حالا اینا رو از کجا بیاریم؟ ساده‌ست. از chroot مون میاریم.

در دبیان

خب در دبیان این قضیه راحته. به این شکل فایلا رو کپی می‌کنیم :

~/custom_live:$ cp chroot/boot/vmlinuz-* isotmp/live/vmlinuz
~/custom_live:$ cp chroot/boot/initrd.img-* isotmp/live/initrd.img

در اوبونتو :

در اوبونتو، اون initrd.img کمی اذیت می‌کنه. در واقع بخش اول عین دبیانه ولی بخش دوم اینطوریه :

~/custom_live:$ sudo cp chroot/boot/initrd.img-* isotmp/live/initrd.img
~/custom_live:$ sudo chown $USER:$USER isotmp/live/initrd.img

خب حالا مرحله آخر رسیده. مرحله آخر جاییه که میذاریم ISOمون پخته بشه …

ساخت ISO نهایی

خب لحظه موعود رسید. وقتشه که این همه کاری که کردیم رو ببریم در قالب یک ایزو. برای این کار فقط کافیه که اسکریپت build_image.sh رو به این شکل اجرا کنید:

~/custom_live:$ ./build_image.sh CustomLive.iso isotmp CUSTOMLIVE chroot

و بعد چند دقیقه ایزوی شما آماده‌ست. ایزویی که ساختید رو میتونید حالا با استفاده از qemu یا ویرچوال‌باکس و … تست کنید.

جمع‌بندی

همونطوری که دیدید، این کار گرچه از شما یه متخصص خفن نمی‌سازه، به شما یک دید بسیار بسیار خوب از کلیت قضیه ساخت توزیع میده. شاید باورتون نشه ولی خیلی از توزیع‌های مطرح امروزی مثل مینت، المنتری و …؛ از همین جاها شروع کردند و این راه شروع خوبی برای یادگیری لینوکس و سیستم‌عامله.

امیدوارم مطلب، مطلب مفیدی بوده باشه. دوست دارم بدونم وقتی شما با استفاده از این مطلب توزیع خودتون رو می‌سازید، چه خلاقیت‌هایی به خرج می‌دید.

Share